اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدرا که آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی. کنون گفتنی ها بگویم ترا که من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی. و رجوع به مادۀ قبل شود
اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدرا که آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی. کنون گفتنی ها بگویم ترا که من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی. و رجوع به مادۀ قبل شود
اینجا، در اینجا اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
اینجا، در اینجا اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فِعلاً، حالیا، اینَک، اِیمِه، اَلحال، هَمیدون، حالا، اَلآن، بِالفِعل، عِجالَتاً، ایدون، نون، فِی الحال، کُنون، هَمینَک
خدای مؤید دارد. خدای یاری دهد: گفت اید اﷲ الوزیر امیرالمؤمنین وی را (طاهر) از فروددست تر اولیاء و حشم خویش بدست گرفته و سینۀ او بشکافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135)
خدای مؤید دارد. خدای یاری دهد: گفت اید اﷲ الوزیر امیرالمؤمنین وی را (طاهر) از فروددست تر اولیاء و حشم خویش بدست گرفته و سینۀ او بشکافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135)
پهلوی ’اتر’ به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت ’اترهی’. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). اینجا. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) : کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود. رودکی. آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند. منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262). ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. (ترجمه تاریخ طبری). [بهرام گور] به نزدیک او [یزدگرد سوم پدر بهرام] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [بزمین عرب] آمدم. (ترجمه تاریخ طبری). بموبد چنین گفت کای نامجوی چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی. فردوسی. خواجه بپرونده اندر آمد ایدر اکنون معجب شده است از بر رهوار. آغاجی. ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر. فرخی. تهی کردی از پیل هندوستان را ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر. فرخی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. ستاره شمر گفت از آن سوی رود مرو لشکر آور هم ایدر فرود. اسدی. نیست چیزی هیچ از این گنبد برون هر چه هست و نیست یکسر ایدر است. ناصرخسرو. گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام. ناصرخسرو. گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر. مسعودسعد. گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. (مجمل التواریخ و القصص). ناورده ای برون چومنی را هزارسال اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم. سیدحسن غزنوی. مرا پای بست است خاقانی ایدر چرا عزم رفتن مصمم ندارم. خاقانی. در تعجب که این چه نخجیر است و ایدر آوردنم چه تدبیر است. نظامی. گفت ایدر محکمه است و غلغله من نتانم فهم کردن این گله. مولوی (مثنوی چ خاور ص 418). گذشتند و بگذاشتند این جهان را تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر. هندوشاه نخجوانی.
پهلوی ’اتر’ به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت ’اترهی’. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). اینجا. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) : کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود. رودکی. آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند. منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262). ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. (ترجمه تاریخ طبری). [بهرام گور] به نزدیک او [یزدگرد سوم پدر بهرام] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [بزمین عرب] آمدم. (ترجمه تاریخ طبری). بموبد چنین گفت کای نامجوی چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی. فردوسی. خواجه بپرونده اندر آمد ایدر اکنون معجب شده است از بر رهوار. آغاجی. ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر. فرخی. تهی کردی از پیل هندوستان را ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر. فرخی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. ستاره شمر گفت از آن سوی رود مرو لشکر آور هم ایدر فرود. اسدی. نیست چیزی هیچ از این گنبد برون هر چه هست و نیست یکسر ایدر است. ناصرخسرو. گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام. ناصرخسرو. گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر. مسعودسعد. گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. (مجمل التواریخ و القصص). ناورده ای برون چومنی را هزارسال اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم. سیدحسن غزنوی. مرا پای بست است خاقانی ایدر چرا عزم رفتن مصمم ندارم. خاقانی. در تعجب که این چه نخجیر است و ایدر آوردنم چه تدبیر است. نظامی. گفت ایدر محکمه است و غلغله من نتانم فهم کردن این گله. مولوی (مثنوی چ خاور ص 418). گذشتند و بگذاشتند این جهان را تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر. هندوشاه نخجوانی.
زیرا و ازبرای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، زیرا، (جهانگیری)، ازیرا و از این جهت، (رشیدی) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد، ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک، منجیک، چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام، عنصری، غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد، عنصری، بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدت بکار چون بیاغارد، ناصرخسرو، میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد، ناصرخسرو، نیارم که یارم بود جاهل ایرا که را جهل یار است یار است مارش، ناصرخسرو، متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی، (رادویانی)، در طبع من نبود بدی ایرا مداح شهریار جهاندارم، مسعودسعد، هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها، سنایی، نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی، سنائی، جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم، سوزنی، مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر، خاقانی، سنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک، خاقانی، دانی ز چه سرخ رویم ایرا بسیار دمید آتش غم، خاقانی، عقل را بندۀ شیطان مکن ایرا نه رواست که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد، کمال الدین اسماعیل، باز از بعد گنه لعنت کنی بربلیس ایرا از اویی منحنی، مولوی، شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلسم ایرا مشوشم، حافظ
زیرا و ازبرای آن و از این جهت، (برهان) (آنندراج)، زیرا، (جهانگیری)، ازیرا و از این جهت، (رشیدی) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد، ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک، منجیک، چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام، عنصری، غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد، عنصری، بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدت بکار چون بیاغارد، ناصرخسرو، میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد، ناصرخسرو، نیارم که یارم بود جاهل ایرا که را جهل یار است یار است مارش، ناصرخسرو، متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی، (رادویانی)، در طبع من نبود بدی ایرا مداح شهریار جهاندارم، مسعودسعد، هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها، سنایی، نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی، سنائی، جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم، سوزنی، مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر، خاقانی، سنگی کن و سنگی زن بر شیشۀ عقل ایرا می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک، خاقانی، دانی ز چه سرخ رویم ایرا بسیار دمید آتش غم، خاقانی، عقل را بندۀ شیطان مکن ایرا نه رواست که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد، کمال الدین اسماعیل، باز از بعد گنه لعنت کنی بربلیس ایرا از اویی منحنی، مولوی، شیراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلسم ایرا مشوشم، حافظ
نام یکی از قاتلان الملک الاشرف. وی ملقب به الملک القاهر است. مرحوم عباس اقبال می نویسد: الملک الاشرف (از ایلخانیان ایران) را در سال 693 هجری قمری سیزده نفر از امرای او و رؤسای ممالیک پدرش بقتل رساندند و مشهورترین ایشان سه نفر بودند قراسنقر، بیدرا و لاچین که آندو را نیز الملک الاشرف از مقام نیابت سلطنت معزول نموده بود. امرای قاتل پس از کشتن الملک الاشرف بیدرا را با لقب الملک القاهر بسلطنت برداشتند ولی ممالیک الملک الاشرف بریاست زین الدین کتبغا قیام کردند و بیدرا را کشتند و برادر الملک الاشرف یعنی محمد را که نه سال داشت بعنوان الملک الناصر پادشاه خواندند. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 268)
نام یکی از قاتلان الملک الاشرف. وی ملقب به الملک القاهر است. مرحوم عباس اقبال می نویسد: الملک الاشرف (از ایلخانیان ایران) را در سال 693 هجری قمری سیزده نفر از امرای او و رؤسای ممالیک پدرش بقتل رساندند و مشهورترین ایشان سه نفر بودند قراسنقر، بیدرا و لاچین که آندو را نیز الملک الاشرف از مقام نیابت سلطنت معزول نموده بود. امرای قاتل پس از کشتن الملک الاشرف بیدرا را با لقب الملک القاهر بسلطنت برداشتند ولی ممالیک الملک الاشرف بریاست زین الدین کتبغا قیام کردند و بیدرا را کشتند و برادر الملک الاشرف یعنی محمد را که نه سال داشت بعنوان الملک الناصر پادشاه خواندند. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 268)
یکی از خدایان مذهب برهما است که هندیان آن را خدای هوا و فصول و محرک ابرها و از جملۀ نگهبانان عالم می شمردند. بموجب صوری که نقاشان هند از اندرا کشیده اند خدای مزبور چهاردست دارد و بر فیلی سوار و چشمان او با پارچه ای بسته است. (تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی). اندرا از بزرگترین پروردگاران هندوان و پروردگار ملی آنان شمرده می شود و در سرزمین هند در جنگ بر ضد سیاه پوستهای بومی آن سامان پشت و پناه آریائیها بوده و امروز در کیش برهمنی، خداوند آسمان و بهشت است. اندرا همیشه بصفت ورترهن متصف بوده است یعنی کشندۀ عفریت دشمن. (از یشتها ج 2 ص 114). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 34، 40 و ج 2 ص 39، 114، 115، 135 و 137 شود
یکی از خدایان مذهب برهما است که هندیان آن را خدای هوا و فصول و محرک ابرها و از جملۀ نگهبانان عالم می شمردند. بموجب صوری که نقاشان هند از اندرا کشیده اند خدای مزبور چهاردست دارد و بر فیلی سوار و چشمان او با پارچه ای بسته است. (تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی). اندرا از بزرگترین پروردگاران هندوان و پروردگار ملی آنان شمرده می شود و در سرزمین هند در جنگ بر ضد سیاه پوستهای بومی آن سامان پشت و پناه آریائیها بوده و امروز در کیش برهمنی، خداوند آسمان و بهشت است. اندرا همیشه بصفت ورترهن متصف بوده است یعنی کشندۀ عفریت دشمن. (از یشتها ج 2 ص 114). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 34، 40 و ج 2 ص 39، 114، 115، 135 و 137 شود
فرضه ای از اعمال غرناطه در اسپانیا مشهور به ابدیره، واقع در ساحل بحرالمتوسط بمسافت 60 هزارگزی شمال غربی المریه. سکنۀ آن 8000 تن و تجارت آن شراب است و معادن ارزیز دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
فرضه ای از اعمال غرناطه در اسپانیا مشهور به ابدیره، واقع در ساحل بحرالمتوسط بمسافت 60 هزارگزی شمال غربی المریه. سکنۀ آن 8000 تن و تجارت آن شراب است و معادن ارزیز دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان)