اینجا، در اینجا اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
اینجا، در اینجا اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فِعلاً، حالیا، اینَک، اِیمِه، اَلحال، هَمیدون، حالا، اَلآن، بِالفِعل، عِجالَتاً، ایدون، نون، فِی الحال، کُنون، هَمینَک
پهلوی ’اتر’ به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت ’اترهی’. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). اینجا. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) : کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود. رودکی. آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند. منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262). ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. (ترجمه تاریخ طبری). [بهرام گور] به نزدیک او [یزدگرد سوم پدر بهرام] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [بزمین عرب] آمدم. (ترجمه تاریخ طبری). بموبد چنین گفت کای نامجوی چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی. فردوسی. خواجه بپرونده اندر آمد ایدر اکنون معجب شده است از بر رهوار. آغاجی. ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر. فرخی. تهی کردی از پیل هندوستان را ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر. فرخی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. ستاره شمر گفت از آن سوی رود مرو لشکر آور هم ایدر فرود. اسدی. نیست چیزی هیچ از این گنبد برون هر چه هست و نیست یکسر ایدر است. ناصرخسرو. گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام. ناصرخسرو. گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر. مسعودسعد. گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. (مجمل التواریخ و القصص). ناورده ای برون چومنی را هزارسال اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم. سیدحسن غزنوی. مرا پای بست است خاقانی ایدر چرا عزم رفتن مصمم ندارم. خاقانی. در تعجب که این چه نخجیر است و ایدر آوردنم چه تدبیر است. نظامی. گفت ایدر محکمه است و غلغله من نتانم فهم کردن این گله. مولوی (مثنوی چ خاور ص 418). گذشتند و بگذاشتند این جهان را تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر. هندوشاه نخجوانی.
پهلوی ’اتر’ به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت ’اترهی’. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). اینجا. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) : کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود. رودکی. آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند. منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262). ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. (ترجمه تاریخ طبری). [بهرام گور] به نزدیک او [یزدگرد سوم پدر بهرام] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [بزمین عرب] آمدم. (ترجمه تاریخ طبری). بموبد چنین گفت کای نامجوی چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی. فردوسی. خواجه بپرونده اندر آمد ایدر اکنون معجب شده است از بر رهوار. آغاجی. ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر. فرخی. تهی کردی از پیل هندوستان را ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر. فرخی. من ایدر به پیکار و رزم آمدم نه از بهر شادی و بزم آمدم. اسدی. ستاره شمر گفت از آن سوی رود مرو لشکر آور هم ایدر فرود. اسدی. نیست چیزی هیچ از این گنبد برون هر چه هست و نیست یکسر ایدر است. ناصرخسرو. گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام. ناصرخسرو. گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر. مسعودسعد. گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. (مجمل التواریخ و القصص). ناورده ای برون چومنی را هزارسال اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم. سیدحسن غزنوی. مرا پای بست است خاقانی ایدر چرا عزم رفتن مصمم ندارم. خاقانی. در تعجب که این چه نخجیر است و ایدر آوردنم چه تدبیر است. نظامی. گفت ایدر محکمه است و غلغله من نتانم فهم کردن این گله. مولوی (مثنوی چ خاور ص 418). گذشتند و بگذاشتند این جهان را تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر. هندوشاه نخجوانی.
مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا: از درخت اندر گواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. بدو گفت امروز زایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. پذیرفتم از دادگر یک خدای که گر من رسم زنده زایدر بجای. فردوسی
مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا: از درخت اندر گواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. بدو گفت امروز زایدر مرو که خوالیگری یافتستیم نو. فردوسی. پذیرفتم از دادگر یک خدای که گر من رسم زنده زایدر بجای. فردوسی
اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدرا که آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی. کنون گفتنی ها بگویم ترا که من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی. و رجوع به مادۀ قبل شود
اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدرا که آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی. کنون گفتنی ها بگویم ترا که من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی. و رجوع به مادۀ قبل شود