جدول جو
جدول جو

معنی ایجاز - جستجوی لغت در جدول جو

ایجاز
کوتاه کردن سخن، اختصار و کوتاهی کلام، در علوم ادبی در معانی، آوردن معنی بسیار در لفظ اندک، مختصر کردن
تصویری از ایجاز
تصویر ایجاز
فرهنگ فارسی عمید
ایجاز(اِ تِ)
کوتاه کردن سخن و اختصار نمودن، (غیاث اللغات)، کوتاه کردن سخن و کوتاه گردیدن آن، (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، کوتاه کردن سخن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) (تاج المصادر بیهقی) : هم در آن جانب ایجاز و اختصار بغایت رسانیده آمد، (کلیله و دمنه)، در ایجاز سخن آثار اعجاز ظاهر گردانیده، (ترجمه تاریخ یمینی)، ایجاز سخن را مصلحت دیدم، (سعدی)،
که ز اطناب به بود ایجاز،
قاآنی،
، قوت گرفتن مرد بسلاح و قوت دادن: ادی الرجل، لازم و متعدی، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تمام سلاح شدن، (المصادر زوزنی)، بسیار شدن قوم در جایی بجهت حراجی و ارزانی، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آماده شدن برای سفر، بسیار شدن شتران و مالهای دیگر و عاجز گردانیدن صاحب خود از محافظت و تیمار، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ایجاز
کوتاه کردن سخن، یکی از فنون بیان
تصویری از ایجاز
تصویر ایجاز
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاز
مختصر و کوتاه کردن، کوتاه گویی
تصویری از ایجاز
تصویر ایجاز
فرهنگ فارسی معین
ایجاز
اجمال، اختصار، تلخیص، خلاصه، کوتاه
متضاد: اطناب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایواز
تصویر ایواز
(دخترانه)
آراسته و پیراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
انجام دادن کاری که دیگران از آن عاجز باشند، معجزه، عاجز ساختن، ناتوان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
اقتضا کردن، در علم حقوق لازم کردن بیع، پذیرفتن، مقابل سلب، در علم منطق حکم به ثبوت محمول برای موضوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
وفا کردن به وعده، روا کردن حاجت کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایجاد
تصویر ایجاد
آفریدن، هست کردن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ عَ شِ)
به حجاز رفتن. به حجاز آمدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عجز. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ عجز، عجز و عجز. (منتهی الارب). جمع واژۀ عجز، عجز، عجز، عجز و عجز، بمعنی مؤخرهر چیز و مؤنث و مذکر در وی یکسان بود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ملاعطا. وی یکی از فصحای شعرای هرات است و اشعار زیر از اوست:
با دو عالم گشته ام بیگانه، الفت را ببین
رفته ام از خاطر ایام، شهرت را ببین
ای که بی تابانه می پوشی لباس عافیت
اول از تقویم چاک سینه ساعت را ببین.
(از قاموس الاعلام ترکی) ، ایرانی نژاد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
عاجز کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). عاجز کردن کسی را. (از منتخب و غیر آن از غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). ناتوان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاجز ساختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گنگ. ناتوان از سخن گفتن بزبانی بیگانه نسبت به زبان موضوعی:
نشنود نغمه ی پری را آدمی
کو بود زاسرار پریان اعجمی.
مولوی.
چون ز حس بیرون نیاید آدمی
باشد از تصویر غیبی اعجمی.
مولوی.
، منسوب به عجم. خلاف عربی. (از اقرب الموارد). ایرانی. فارسی. هرکس غیر از عرب. (ناظم الاطباء). آنکه تازی زبان نباشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) : و لو جعلناه قرآناً اعجمیاً، ای منسوباً الیهم بلسانهم. (ناظم الاطباء).
میرود سباح ساکن چون عمد
اعجمی زد دست و پا و غرق شد.
مولوی.
اعجمی چون گشته ای اندر قضا
می گریزانی ز داور مال را.
مولوی.
، آنکه تجاهل کند. کسی که خود را بنادانی میزند و در فارسی با کردن و ساختن بکار میرود: و عجب تر آنکه میدانی و خود را اعجمی میسازی و کیفیت حال از من میپرسی. (ترجمه اعثم کوفی).
خویشتن را اعجمی کرد آن نگار
گفت ای شیخ از چه گشتی بی قرار.
عطار.
ما هم از وی اعجمی سازیم خویش
پاسخش آریم چون بیگانه پیش.
مولوی.
من شما را خود ندیدم ای دو یار
اعجمی سازید خود را زاعتذار.
مولوی.
، مراد از نادان و غیرفصیح. (از شرح تحفهالعراقین از غیاث اللغات) (آنندراج). بی زبان. گنگ. لال. زبان ندان. ناتوان از بیان و جز آن، بی سررشته. ناوارد. بیگانه نسبت به چیزی:
دیلم تازی میان اوست من از چشم و سر
هندوک اعجمی بندۀ فرمان او.
خاقانی.
- اعجمی تن، که تن اعجمی دارد:
تیغ سنان گفت که ما اعجمی تنیم
در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست.
خاقانی.
- اعجمی زاد، زادۀ عجم. اعجمی زاده.
- اعجمی زاده، آنکه از نژاد عرب نباشد، یا کسی که از نژاد ایرانی باشد.
- اعجمی زبان، آنکه سخن فصیح نتواند گفت. آنکه بزبان غیر عرب سخن گوید و آنکه بزبان غیر عربی متکلم باشد:
آنت مفسر ظفرخاطب اعجمی زبان
زاعجمیان عجب بود خاطبی و مفسری.
خاقانی.
- اعجمی سار، اعجمی زاد. رجوع به این کلمه شود.
- اعجمی صفت، که صفت عجمان داشته باشد:
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن
از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری.
خاقانی.
- اعجمی نسب، اعجمی زاد. اعجمی نژاد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا کردن حاجت. (غیاث اللغات). روا کردن حاجت کسی را. (از آنندراج). برآوردن حاجت کسی را. (ازاقرب الموارد) : سلطان ایشان را با تحقیق امانی و انجاز مباغی و تشریفات گرانمایه پادشاهانه بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 335). در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و انجاز محفوظ داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
فرض کردن، لازم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاح
تصویر ایجاح
راه پیدایی، شاش گرفتن، فرو هشتن پرده، به سنگ خوردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجال
تصویر ایجال
ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
عاجز کردن، عاجز ساختن کسی را، عاجز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
روان کردن حاجت، برآوردن حاجت کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاد
تصویر ایجاد
آفریدن و هست نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفاز
تصویر ایفاز
شتاباندن به شتاب وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاف
تصویر ایجاف
شکم درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاع
تصویر ایجاع
بدرد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجار
تصویر ایجار
به سلاک دادن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاذ
تصویر ایجاذ
مضطر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
((اِ))
عاجز ساختن، کار دشوار و خلاف عادت انجام دادن، عجز، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجاز
تصویر انجاز
((اِ))
برآوردن نیاز، وفا کردن وعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایجاد
تصویر ایجاد
بوجود آوردن، آفریدن، آفرینش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
واجب کردن، لازم گردانیدن، پذیرفتن، طرف عقد واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایجاع
تصویر ایجاع
به درد آوردن، دردمند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایجاد
تصویر ایجاد
آفرینش، برپایی، گشایش، ساختن
فرهنگ واژه فارسی سره
اختراع
دیکشنری اردو به فارسی