جدول جو
جدول جو

معنی ایتراک - جستجوی لغت در جدول جو

ایتراک
(اِ تِ)
ائتراک. استوار و کلان گردیدن درخت. (منتهی الارب). استوار و کلان گردیدن درخت اراک و یا جوان شدن. (ناظم الاطباء) ، در ترکی به معنی چکمه است و ایتوکچی بمعنی سازندۀ کفش از پوست بیدستر است. (’جغتایی 98’، از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
فرهنگ فارسی عمید
(بِ دِهْ)
انبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). به انبازی کردن. (زوزنی). با یکدیگر هنباز شدن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر انباز شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). همبازی. (زمخشری). انبازی. همبازی کردن. با یکدیگر نزدیک شدن. همدستی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتراق. بیدار ماندن به شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پناه و جای گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتفاک. دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افزون گرفتن مال را: اوثن من المال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتکاک. گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی). گرم و بی باد شدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوشیدن، بشتافتن. شتابیدن، انداختن کسی را، فروخفتن شتر، بسیار باریدن، عیب کردن ناموس و دشنام دادن، بزیر سینه گرفتن، ابتراک در قتال، بزانو نشستن در کارزار
لغت نامه دهخدا
بیونانی میعۀ سایله است. و رجوع به سترکا در برهان قاطع و همین لغت نامه و رجوع به اصطرک شود، بازگردانیدن خواستن. (منتهی الارب). بازگشت خواستن
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
انبوهی کردن در جنگ گاه. (آنندراج) (منتهی الارب). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه. (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن. (یادداشت مؤلف) ، فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند ’عصر’ بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و ’اعتصار’ بمعنی فشارده شدن برای او باشد. (ازاقرب الموارد). فشردن. (یادداشت مؤلف) ، عطا و نیکویی جستن، قضای حاجت کردن، بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) :
لو بغیر الماء حلقی شرق
کنت کالغصان بالماء اعتصاری.
عدی بن زید (از لسان العرب).
، شیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عصیر ساختن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با ’من’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). مال از دست کسی بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، زفتی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن از نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. (از لسان العرب) ، بازداشتن مال از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’یعتصر الوالد عن ولده فی ماله، ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه’، بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. (از لسان العرب) ، پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم’،ارادۀ قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف تاج العروس آرد: ’امر بلالاً...’، اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجه لیتأهب للصلاه قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. (از تاج العروس) ، گرفتن و دریافت داشتن، ثواب عطا گرفتن. (از اقرب الموارد) ، برگرداندن بخشش و عطا. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). و منه حدیث الشعبی: ’یعتصر الوالد علی ولده فی ماله’. ابن اثیر گوید: آنرا به ’علی’ متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء، ای یسترجعونه بثوابه. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتراش. قبول ارش نمودن برای خماشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
((اِ تِ))
شریک شدن، شرکت کردن، انبازی، شراکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
انبازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
الاشتراك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
Subscription
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
abonnement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
订阅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
সাবস্ক্রিপশন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
подписка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
Abonnement
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
підписка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
subskrypcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
رکنیت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
abonelik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
usajili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
assinatura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
구독
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
購読
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
מִנוּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
सदस्यता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
การสมัครสมาชิก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
abonnement
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
suscripción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
abbonamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشتراک
تصویر اشتراک
langganan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی