ائتراک. استوار و کلان گردیدن درخت. (منتهی الارب). استوار و کلان گردیدن درخت اراک و یا جوان شدن. (ناظم الاطباء) ، در ترکی به معنی چکمه است و ایتوکچی بمعنی سازندۀ کفش از پوست بیدستر است. (’جغتایی 98’، از حاشیۀ برهان چ معین)
ائتراک. استوار و کلان گردیدن درخت. (منتهی الارب). استوار و کلان گردیدن درخت اراک و یا جوان شدن. (ناظم الاطباء) ، در ترکی به معنی چکمه است و ایتوکچی بمعنی سازندۀ کفش از پوست بیدستر است. (’جغتایی 98’، از حاشیۀ برهان چ معین)
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
شریک شدن، شراکت کردن، قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن شنونده به سوی معنی غیر مقصود متوجه شود، سپس برای رفع اشتباه در مقام توضیح برآید، برای مِثال صبحگاهان بود با احباب رطل می زدیم / جام لبریز از کف خضر مبارک پی زدیم
کوشیدن، بشتافتن. شتابیدن، انداختن کسی را، فروخفتن شتر، بسیار باریدن، عیب کردن ناموس و دشنام دادن، بزیر سینه گرفتن، ابتراک در قتال، بزانو نشستن در کارزار
کوشیدن، بشتافتن. شتابیدن، انداختن کسی را، فروخفتن شتر، بسیار باریدن، عیب کردن ناموس و دشنام دادن، بزیر سینه گرفتن، ابتراک در قتال، بزانو نشستن در کارزار
انبوهی کردن در جنگ گاه. (آنندراج) (منتهی الارب). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه. (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن. (یادداشت مؤلف) ، فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند ’عصر’ بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و ’اعتصار’ بمعنی فشارده شدن برای او باشد. (ازاقرب الموارد). فشردن. (یادداشت مؤلف) ، عطا و نیکویی جستن، قضای حاجت کردن، بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) : لو بغیر الماء حلقی شرق کنت کالغصان بالماء اعتصاری. عدی بن زید (از لسان العرب). ، شیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عصیر ساختن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با ’من’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). مال از دست کسی بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، زفتی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن از نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. (از لسان العرب) ، بازداشتن مال از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’یعتصر الوالد عن ولده فی ماله، ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه’، بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. (از لسان العرب) ، پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم’،ارادۀ قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف تاج العروس آرد: ’امر بلالاً...’، اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجه لیتأهب للصلاه قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. (از تاج العروس) ، گرفتن و دریافت داشتن، ثواب عطا گرفتن. (از اقرب الموارد) ، برگرداندن بخشش و عطا. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). و منه حدیث الشعبی: ’یعتصر الوالد علی ولده فی ماله’. ابن اثیر گوید: آنرا به ’علی’ متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء، ای یسترجعونه بثوابه. (از لسان العرب)
انبوهی کردن در جنگ گاه. (آنندراج) (منتهی الارب). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه. (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن. (یادداشت مؤلف) ، فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند ’عصر’ بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و ’اعتصار’ بمعنی فشارده شدن برای او باشد. (ازاقرب الموارد). فشردن. (یادداشت مؤلف) ، عطا و نیکویی جستن، قضای حاجت کردن، بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) : لو بغیر الماء حلقی شرق کنت کالغصان بالماء اعتصاری. عدی بن زید (از لسان العرب). ، شیره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عصیر ساختن. (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با ’من’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). مال از دست کسی بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، زُفتی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن از نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. (از لسان العرب) ، بازداشتن مال از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’یعتصر الوالد عن ولده فی ماله، ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه’، بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. (از لسان العرب) ، پناه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با ’باء’ متعدی شود. (از اقرب الموارد). پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم’،ارادۀ قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف تاج العروس آرد: ’امر بلالاً...’، اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجه لیتأهب للصلاه قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. (از تاج العروس) ، گرفتن و دریافت داشتن، ثواب عطا گرفتن. (از اقرب الموارد) ، برگرداندن بخشش و عطا. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). و منه حدیث الشعبی: ’یعتصر الوالد علی ولده فی ماله’. ابن اثیر گوید: آنرا به ’علی’ متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء، ای یسترجعونه بثوابه. (از لسان العرب)
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات
شریک شدن، با هم در کاری شرکت کردن، با یکدیگر انباز شدن، همبازی، همدستی همی همباگی هنبازی انباز شدن انبازی کردن شرکت کردن شریک شدن، انبازی شرکت، آنست که شاعر با آوردن الفاظی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را القا کند که اندیشه شنونده متوجه معنی غیر مقصود گردد و سپس شاعر در صدد توضیح بر آید. یا اشتراک روز نامه یا مجله. جزو خریداران مرتب روزنامه یا مجله در آمدن آبونه شدن،جمع اشتراکات