جدول جو
جدول جو

معنی ایاغچی - جستجوی لغت در جدول جو

ایاغچی
ترکی پا دار بخشی است در کردستان ترکی آبدار، خوانسالار، آشپز
تصویری از ایاغچی
تصویر ایاغچی
فرهنگ لغت هوشیار
ایاغچی
آبدار، ساقی، شربتدار، آشپز، سفره چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایغری
تصویر ایغری
گشنی، نری، جماع کردن حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاغ چی
تصویر ایاغ چی
در دورۀ مغول، جامدار و ساقی مخصوص سلطان
فرهنگ فارسی عمید
نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایناغی
تصویر ایناغی
سخن چینی، خبرکشی، نمامی، دوبه هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
به مغولی آبدار و شرابدار. (آنندراج) ، خشک گیاه گردیدن زمین، خشک گردانیدن چیزی را، پیاده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دروازه بان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سخن چینی، نمامی، (فرهنگ فارسی معین)، گرد برانگیختن، (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به هندی قاقله راگویند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به الاچی شود، خوی گیر ساختن زین را. (منتهی الارب). زین را نمدزین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوی گیر بر ستور بستن. (منتهی الارب). نمدزین بر ستور بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، در جوال درآوردن مشک. (منتهی الارب). مشک را در جوال خرد نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، سر فرودآوردن وقت درآمدن در خانه. (منتهی الارب) ، نگاه را بجانب سجده داشتن مصلی در نماز، چیزی را بچیزی چسبانیدن، کمیز و سرگین خشک شدن بر سرین ستور، جای گرفتن و اقامت نمودن. (منتهی الارب). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، برچفسیدن به زمین، آمادۀ فربهی شدن شتران، پشم برآوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی خادمی که برای روشن کردن معین است. (انجمن آرا) (آنندراج). کسی که چراغ روشن میکند و چراغها سپرده به اوست. (ناظم الاطباء). کسی که برای روشن کردن و نگاهداری چراغ معین است. (فرهنگ نظام). چاکری که چراغان شاه یا بزرگی یا اداره ای را مواظب است. آنکه در کار مراقبت چراغهای اداره ای یا خانه بزرگی باشد. چراغدار. جراغجی معرب آنست، چنانکه ابن بطوطه نویسد: واحدهم (الفتیان) موکل بها (ای بالبیاسیس) و یسمی عندهم الجراغجی’. (رحلۀ ابن بطوطه چ مصر ص 181). رجوع به چراغدار شود، چراغساز. آنکه در کار ساختن یا تعمیر کردن چراغها مهارت دارد. رجوع به چراغساز شود، چراغپایه، بمعنی بر روی دو پا ایستادن اسب. چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). چراغپا. رجوع به چراغپایه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 22هزارگزی باختر سراسکندو20هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 676 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایناغچی
تصویر ایناغچی
ترکی همسخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایغری
تصویر ایغری
فحلی گشنی نری. یا به ایغری در آمدن، گشنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
پیام گزار، رسول، فرستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایادی
تصویر ایادی
دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایازی
تصویر ایازی
نقاب سیاهی که زنان بدان صورت خود را پوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاسی
تصویر ایاسی
نقاب سیاهی که زنان بدان صورت خود را پوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاقی
تصویر ایاقی
آبدار شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ایم، بیوگان، بی شوهران، بی زنان جمع ایم بیوگان بیوه زنان زنان بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاغچی
تصویر الاغچی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغچی
تصویر قراغچی
قرقچی بنگرید به قرقچی مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان (پرده دار) دروازه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایغاغی
تصویر ایغاغی
ترکی سخن چینی سخن چینی نمامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایالتی
تصویر ایالتی
جمع یوم، روزها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناقچی
تصویر ایناقچی
ترکی همسخن مصاحب مقرب، جمع ایناقچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاغچی
تصویر اولاغچی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گشنی (گشن در پارسی به نرینه ای می گویند که آماده بارور کردن مادینه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواغلی
تصویر اواغلی
ترکی برده غلام معمولی (ساده) که در خدمت شاهان صفویه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاغجی
تصویر الاغجی
الاغچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغچی
تصویر چراغچی
خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپاقچی
تصویر اپاقچی
آبدار شرابدار، آشپز، سفره چی، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاغی
تصویر ایاغی
ترکی آبدار، خوانسالار، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغچی
تصویر قراغچی
((قُ))
قراقچی. قرقچی، مأمور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی، قرقچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
دروازه بان
فرهنگ فارسی معین