حرف ندا که پیش از اسم و صفت درمی آید مثلاً ای مرد، ای پسر، ای جوانمرد، ای دلاور، حرفی که برای تقریب و تخمین می آید مثلاً ای سیصد چهارصد تومان می ارزد، حرفی که برای تحسین می آید، برای اظهار انزجار یا نارضایتی یا تردید به کار می رود
حرف ندا که پیش از اسم و صفت درمی آید مثلاً ای مرد، ای پسر، ای جوانمرد، ای دلاور، حرفی که برای تقریب و تخمین می آید مثلاً ای سیصد چهارصد تومان می ارزد، حرفی که برای تحسین می آید، برای اظهار انزجار یا نارضایتی یا تردید به کار می رود
حرف ایجاب به معنی نعم و یا سوگند آید مانند:ای واﷲ، ای نعم واﷲ، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، یاره، (رشیدی)، یاره که آنرا دست برنجن گویند، (آنندراج)، یاره باشد که دست برنجن است و آن حلقه ای بود از طلا و نقره که زنان در دست وپای کنند، (برهان) (جهانگیری) : چه آرد زینت خود در شماره هلالش زیبد از بهر ایاره، رشیدی (بدون ذکرنام شاعر)، ، اوارجه و آن دفتر حسابی باشد، (آنندراج) (جهانگیری)، دفتر و حسابی که زرهای پراکندۀ دیوانی را در آن نویسند و معرب آن اوارجه است، (برهان)، رجوع به اوارجه شود، قدر و اندازه و مقدار، (برهان)، به دو معنی فوق مصحف ’اماره’ است، رجوع به اماره و آماره شود، (از حاشیۀ برهان چ معین)
حرف ایجاب به معنی نعم و یا سوگند آید مانند:ای واﷲ، ای نعم واﷲ، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، یاره، (رشیدی)، یاره که آنرا دست برنجن گویند، (آنندراج)، یاره باشد که دست برنجن است و آن حلقه ای بود از طلا و نقره که زنان در دست وپای کنند، (برهان) (جهانگیری) : چه آرد زینت خود در شماره هلالش زیبد از بهر ایاره، رشیدی (بدون ذکرنام شاعر)، ، اوارجه و آن دفتر حسابی باشد، (آنندراج) (جهانگیری)، دفتر و حسابی که زرهای پراکندۀ دیوانی را در آن نویسند و معرب آن اوارجه است، (برهان)، رجوع به اوارجه شود، قدر و اندازه و مقدار، (برهان)، به دو معنی فوق مصحف ’اماره’ است، رجوع به اماره و آماره شود، (از حاشیۀ برهان چ معین)
کلمه ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی. (منتهی الارب). کلمه ای که بدان کسی را خوانند: ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری گپ را به سر درک بکن پاک از می. رودکی. ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان ازمن دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. گفت خیزا کنون و ساز ره بسیچ رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ. رودکی. مثال بنده و تو ای نگار دلبر من بقرص شمس و بورتاج سخت میماند. آغاجی. ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با تغنغکی چند ترا من انبازم. ابوالعباس. گفت ای محمد من برفتم و ابوجهل را بدین کمال سه جای سر بشکستم. (ترجمه تاریخ طبری). ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش برسته. کسایی. از کوهسار دوش برنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. ای خسروی که نزد همه خسروان دهر بر نام و نامۀ تو نوا و فرسته شد. دقیقی. بیا ای که سال از چهل بر گذشت ز سر برگذشته بسی سرگذشت. فردوسی. که ای بخردان رای این کار چیست پراندیشه و خسته ز آزار کیست ؟ فردوسی. بدان ای برادر که تن مرگ راست سر و یال من سودن ترگ راست. فردوسی. ای میر نوازنده و بخشندۀ چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک. عنصری. نه من خوی سگ دارم ای شیرمردا که خشنود گردم به خشک استخوانی. فرخی. ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. ای دفتر شعر پدرت آنکه به هر بیت راوی ز فروخواندن آن چون دف تر ماند. سوزنی. یک نفس ای خواجۀ دامنکشان آستئی بر همه عالم فشان. نظامی. ای خدا نگذار کار من بمن ور گذاری وای بر کردار من. مولوی. ای دل بکوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی. حافظ. ای که در کوی خرابات مقامی داری جم وقت خودی ار دست بجامی داری. حافظ.
کلمه ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی. (منتهی الارب). کلمه ای که بدان کسی را خوانند: ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری گپ را به سر درک بکن پاک از می. رودکی. ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان ازمن دل و سگالش و از تو تن و زبان. رودکی. گفت خیزا کنون و ساز ره بسیچ رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ. رودکی. مثال بنده و تو ای نگار دلبر من بقرص شمس و بورتاج سخت میماند. آغاجی. ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با تغنغکی چند ترا من انبازم. ابوالعباس. گفت ای محمد من برفتم و ابوجهل را بدین کمال سه جای سر بشکستم. (ترجمه تاریخ طبری). ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش برسته. کسایی. از کوهسار دوش برنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. ای خسروی که نزد همه خسروان دهر بر نام و نامۀ تو نوا و فرسته شد. دقیقی. بیا ای که سال از چهل بر گذشت ز سر برگذشته بسی سرگذشت. فردوسی. که ای بخردان رای این کار چیست پراندیشه و خسته ز آزار کیست ؟ فردوسی. بدان ای برادر که تن مرگ راست سر و یال من سودن ترگ راست. فردوسی. ای میر نوازنده و بخشندۀ چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک. عنصری. نه من خوی سگ دارم ای شیرمردا که خشنود گردم به خشک استخوانی. فرخی. ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. ای دفتر شعر پدرت آنکه به هر بیت راوی ز فروخواندن آن چون دف تر ماند. سوزنی. یک نفس ای خواجۀ دامنکشان آستئی بر همه عالم فشان. نظامی. ای خدا نگذار کار من بمن ور گذاری وای بر کردار من. مولوی. ای دل بکوی عشق گذاری نمیکنی اسباب جمع داری و کاری نمیکنی. حافظ. ای که در کوی خرابات مقامی داری جم وقت خودی ار دست بجامی داری. حافظ.
برای تفسیر آید مانند: عندی عسجد، ای ذهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اما گونۀ دیگر است از ساعتها او را معوج خوانند، ای کژ. (التفهیم). و یونانیان گفتند که کلب الجبار، ای شعرای یمانی برآید بدان روزها. (التفهیم). و منجمان آنرا سالها تربیت نام کنند، ای پروردن. (التفهیم). ابر هژبرگون و تماثیل پیل خوار با دست اوست یعنی و شمشیر اوست ای. منوچهری. آه شوقاً الی رؤیتهم، ای یاسه بدیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح)
برای تفسیر آید مانند: عندی عسجد، ای ذهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اما گونۀ دیگر است از ساعتها او را معوج خوانند، ای کژ. (التفهیم). و یونانیان گفتند که کلب الجبار، ای شعرای یمانی برآید بدان روزها. (التفهیم). و منجمان آنرا سالها تربیت نام کنند، ای پروردن. (التفهیم). ابر هژبرگون و تماثیل پیل خوار با دست اوست یعنی و شمشیر اوست ای. منوچهری. آه شوقاً الی رؤیتهم، ای یاسه بدیدار ایشان. (تفسیر ابوالفتوح)