اگر ترکی. اگیر ترکی. عودالوج. وج. (فرهنگ فارسی معین). نام دوایی که آنرا وج خوانند و آن سفید و خوشبوی و گره دار می باشد. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). ریشه خوشبوی و معطر که به تازی وج گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به وج شود.
اگر ترکی. اگیر ترکی. عودالوج. وج. (فرهنگ فارسی معین). نام دوایی که آنرا وج خوانند و آن سفید و خوشبوی و گره دار می باشد. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). ریشه خوشبوی و معطر که به تازی وُج گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به وج شود.
ان و لو عربی. و مخفف آن ’گر’ و ’ار’ آید. به معنی هرگاه. چنانچه. بشرطی که. (یادداشت مؤلف). کلمه شرط. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا). شرط را می رساند. (فرهنگ فارسی معین). معنی اما ان که عرب گاه اما را حذف کند و ان گوید: و قالوا الیه ان نزلت و الا فعلناک انت و من معک بالجوع. (ابن خلکان). ترجمه ’لو’ و ’ان ’ تازی که کلمه شرط است. (آنندراج) : اگر بگروی تو به روز حساب مفرمای درویش را شایگان. شهید بلخی. نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آذرخشا. رودکی. بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری. رودکی. آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و باغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری. رودکی. اگر بازی اندر چکک کم نگر وگر باشه ای سوی بطان مپر. ابوشکور بلخی. پس زن اسماعیل گفت که اگر فرونمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشورم. (ترجمه تفسیر طبری). چنان بگریم اگر دوست داد من ندهد که خاره خون شود اندر شخ وز رنگ زگال. منجیک. ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. منجیک. اگر کشته آییم در کارزار سپهبد بود چون بود شهریار. فردوسی. اگر یار باشد جهان آفرین به خون پدر جویم از کوه کین. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هرچند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. اگر غافل چری غافل خوری تیر. باباطاهر عریان. اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی. باباطاهر عریان. اگر جنگ آوری کیفر بری تو اگر کاسه دهی کوزه خوری تو. (ویس و رامین). اگر رای عالی بیند باید که هیچ کس را زهره نباشد... (تاریخ بیهقی). اگر محابایی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی). اگر... تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت وشفقت بجای آرم. (تاریخ بیهقی). اگر اسب تازی است یک تازیانه. ناصرخسرو. اگر سر بایدت سر را نگهدار. ناصرخسرو. گفتم محاط باشد معقول عین او گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر. ناصرخسرو. اگر کاسنی تلخ است از بوستان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). گفت یا رسول اﷲ مرا دو زن است... اگر خواهی تا یک را طلاق دهم تا تو بخواهی ؟ (کیمیای سعادت). اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب. مسعودسعد. در فصل بهار اگر بتی حورسرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هرچند بنزد عام بد باشد این از سگ بترم اگر کنم یاد بهشت. (منسوب به خیام). ز جملۀ ثنوی زادگانش می شمرند اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود. سوزنی. اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود. سعدی. اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است. سعدی. اگر دو گاو بدست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی... هزار مرتبه بهتر به پیش ابن یمین کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی. ابن یمین. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. اگر آیی به جانت وانوازم وگر نایی ز هجرانت گدازم. ؟ - امثال: اگر بر آسمان رفته است از او این کار نمی آید، یعنی اگر هزار بلندپروازی کند و سعی فوق مقدور را بجای آرد این کار از دستش نیاید. (آنندراج) : اگر بر آسمان رفتست ماه نو ز یکتایی به نون قوسی ابروی یار من نمی آید. اثر (از آنندراج). نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته دعا اثر نکند گر بر آسمان رفته. حکیم کاشی (از آنندراج). اگر بگویی ماست سفید است باور نمی کنم، در مبالغۀ تکذیب کسی گویند. (آنندراج). اگر جراحی روده های خودت را جا کن. کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی. اگر چنین شده است او می کند، چون امر مکروهی سر زند از هر که گمان خصمی داشته باشند گویند هرچه می شود او می کند. (آنندراج) : رشتۀ جان گر گسست آن تار گیسو می کند خانه دل گر شکست آن طاق ابرو می کند. اشرف (از آنندراج). اگر دانی که نان دادن ثواب است خودت می خور که بغدادت خراب است. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد. (امثال و حکم دهخدا). اگر دنیا را آب ببرد او را خواب برده است. (یادداشت مؤلف). در خانه اگر کس است یک حرف بس است. (امثال و حکم دهخدا). اگرفلان کار واقع شد (یا) اگر فلان کار اتفاق نیفتاد من اسمم را برمی گردانم. (امثال و حکم دهخدا). اگر گل در دست داری مبوی. (امثال و حکم دهخدا). اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. (منسوب به ناصرخسرو). اگر صد تا پسر بزایی یکی آقا رضا نمی شه. (امثال و حکم دهخدا). اگر گویی که بتوانم قدم درنه که بتوانی وگر گویی که نتوانم برو بنشین که نتوانی. (از جامعالتمثیل). اگر سلطان دور است خدا نزدیک است. (امثال و حکم و دهخدا). اگر مردی سریانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا). اگر شما به خانه من نیایید آسمان به زمین نمی آید. (امثال و حکم دهخدا). اگر برای هوس بود همین بس بود (بیشتر در مورد زن گرفتن گویند). (یادداشت مؤلف). اگر نخورده ایم نان گندم دیده ایم در دستهای مردم، در موردی گویند که مثلا اگر به آقایی و بزرگی نرسیدم زحمتهای آنرا دیدم. (یادداشت مؤلف). - ار، مخفف اگر. رجوع به ار شود. - اگر چنانچه، اگر. ولو. بعضی استعمال ترکیب فوق را صحیح ندانسته اند ولی بطوری که ملاحظه می شود در کتب قدما نیز بندرت این ترکیب دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین) : پس اگر چنانچه وصیت کرد به ثلث اموال خود برای قومی مخصوص. (از رسالۀ فقه فارسی از فرهنگ فارسی معین). - اگر چنانکه، حرف ربط شرط مرکب. اگر. (فرهنگ فارسی معین) : اگر چنانکه درستی و راستی نکند خدای باد به محشر میان ما داور. انوری (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگر چنانچه شود. - اگر زانک، اگر زانکه. گر زانکه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب اگر زانکه و گرزانک شود. - اگر زانکه، گر زانکه، ار زانکه، مزید علیه حرف شرط است. (آنندراج). اگرچنانکه. (یادداشت مؤلف) : اگرزانکه پیروز گردد پشنگ ز رستم بجویید سامان جنگ. فردوسی. خورشید بدر کرد مه ناتمام را با ناقصان بساز اگر زانکه کاملی. صائب (از آنندراج). شعله گر زانکه درین فصل میان بگشاید دستهای گل نوریش درافتد ز بغل. طالب آملی (از آنندراج). ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد منت عالم به هر جامی به مستان می نهد. اسیر لاهیجی (از آنندراج). و رجوع به گر زانک شود. - اگر گفتن، جمله های شرطی بازگفتن. کارها را مشروط بشرطی کردن. بهانه گیری کردن: از اگر گفتن رسول باوفاق منع کرد و گفت هست آن از نفاق. مولوی. - ور، مخفف واگر. - وگر، مخفف و اگر. ور. (یادداشت مؤلف). -
اِن ْ و لو عربی. و مخفف آن ’گر’ و ’ار’ آید. به معنی هرگاه. چنانچه. بشرطی که. (یادداشت مؤلف). کلمه شرط. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا). شرط را می رساند. (فرهنگ فارسی معین). معنی اما ان که عرب گاه اما را حذف کند و اِن گوید: و قالوا الیه ان نزلت و الا فعلناک انت و من معک بالجوع. (ابن خلکان). ترجمه ’لو’ و ’اِن ْ’ تازی که کلمه شرط است. (آنندراج) : اگر بگروی تو به روز حساب مفرمای درویش را شایگان. شهید بلخی. نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آذرخشا. رودکی. بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری. رودکی. آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و باغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری. رودکی. اگر بازی اندر چکک کم نگر وگر باشه ای سوی بطان مپر. ابوشکور بلخی. پس زن اسماعیل گفت که اگر فرونمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشورم. (ترجمه تفسیر طبری). چنان بگریم اگر دوست داد من ندهد که خاره خون شود اندر شخ وز رنگ زگال. منجیک. ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. منجیک. اگر کشته آییم در کارزار سپهبد بود چون بود شهریار. فردوسی. اگر یار باشد جهان آفرین به خون پدر جویم از کوه کین. فردوسی. با نیکوان برزن اگر برزند به حسن هرچند برزنند هم او میر برزن است. یوسف عروضی. اگر غافل چری غافل خوری تیر. باباطاهر عریان. اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی. باباطاهر عریان. اگر جنگ آوری کیفر بری تو اگر کاسه دهی کوزه خوری تو. (ویس و رامین). اگر رای عالی بیند باید که هیچ کس را زهره نباشد... (تاریخ بیهقی). اگر محابایی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی). اگر... تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت وشفقت بجای آرم. (تاریخ بیهقی). اگر اسب تازی است یک تازیانه. ناصرخسرو. اگر سر بایدت سر را نگهدار. ناصرخسرو. گفتم محاط باشد معقول عین او گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر. ناصرخسرو. اگر کاسنی تلخ است از بوستان است. (خواجه عبداﷲ انصاری). گفت یا رسول اﷲ مرا دو زن است... اگر خواهی تا یک را طلاق دهم تا تو بخواهی ؟ (کیمیای سعادت). اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب. مسعودسعد. در فصل بهار اگر بتی حورسرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هرچند بنزد عام بد باشد این از سگ بترم اگر کنم یاد بهشت. (منسوب به خیام). ز جملۀ ثنوی زادگانش می شمرند اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود. سوزنی. اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود. سعدی. اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است. سعدی. اگر دو گاو بدست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی... هزار مرتبه بهتر به پیش ابن یمین کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی. ابن یمین. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. اگر آیی به جانت وانوازم وگر نایی ز هجرانت گدازم. ؟ - امثال: اگر بر آسمان رفته است از او این کار نمی آید، یعنی اگر هزار بلندپروازی کند و سعی فوق مقدور را بجای آرد این کار از دستش نیاید. (آنندراج) : اگر بر آسمان رفتست ماه نو ز یکتایی به نون قوسی ابروی یار من نمی آید. اثر (از آنندراج). نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته دعا اثر نکند گر بر آسمان رفته. حکیم کاشی (از آنندراج). اگر بگویی ماست سفید است باور نمی کنم، در مبالغۀ تکذیب کسی گویند. (آنندراج). اگر جراحی روده های خودت را جا کن. کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی. اگر چنین شده است او می کند، چون امر مکروهی سر زند از هر که گمان خصمی داشته باشند گویند هرچه می شود او می کند. (آنندراج) : رشتۀ جان گر گسست آن تار گیسو می کند خانه دل گر شکست آن طاق ابرو می کند. اشرف (از آنندراج). اگر دانی که نان دادن ثواب است خودت می خور که بغدادت خراب است. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد. (امثال و حکم دهخدا). اگر دنیا را آب ببرد او را خواب برده است. (یادداشت مؤلف). در خانه اگر کس است یک حرف بس است. (امثال و حکم دهخدا). اگرفلان کار واقع شد (یا) اگر فلان کار اتفاق نیفتاد من اسمم را برمی گردانم. (امثال و حکم دهخدا). اگر گل در دست داری مبوی. (امثال و حکم دهخدا). اگر ریگی به کفش خود نداری چرا بایست شیطان آفریدن. (منسوب به ناصرخسرو). اگر صد تا پسر بزایی یکی آقا رضا نمی شه. (امثال و حکم دهخدا). اگر گویی که بتوانم قدم درنه که بتوانی وگر گویی که نتوانم برو بنشین که نتوانی. (از جامعالتمثیل). اگر سلطان دور است خدا نزدیک است. (امثال و حکم و دهخدا). اگر مردی سریانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا). اگر شما به خانه من نیایید آسمان به زمین نمی آید. (امثال و حکم دهخدا). اگر برای هوس بود همین بس بود (بیشتر در مورد زن گرفتن گویند). (یادداشت مؤلف). اگر نخورده ایم نان گندم دیده ایم در دستهای مردم، در موردی گویند که مثلا اگر به آقایی و بزرگی نرسیدم زحمتهای آنرا دیدم. (یادداشت مؤلف). - ار، مخفف اگر. رجوع به ار شود. - اگر چنانچه، اگر. ولو. بعضی استعمال ترکیب فوق را صحیح ندانسته اند ولی بطوری که ملاحظه می شود در کتب قدما نیز بندرت این ترکیب دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین) : پس اگر چنانچه وصیت کرد به ثلث اموال خود برای قومی مخصوص. (از رسالۀ فقه فارسی از فرهنگ فارسی معین). - اگر چنانکه، حرف ربط شرط مرکب. اگر. (فرهنگ فارسی معین) : اگر چنانکه درستی و راستی نکند خدای باد به محشر میان ما داور. انوری (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگر چنانچه شود. - اگر زانک، اگر زانکه. گر زانکه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب اگر زانکه و گرزانک شود. - اگر زانکه، گر زانکه، ار زانکه، مزید علیه حرف شرط است. (آنندراج). اگرچنانکه. (یادداشت مؤلف) : اگرزانکه پیروز گردد پشنگ ز رستم بجویید سامان جنگ. فردوسی. خورشید بدر کرد مه ناتمام را با ناقصان بساز اگر زانکه کاملی. صائب (از آنندراج). شعله گر زانکه درین فصل میان بگشاید دستهای گل نوریش درافتد ز بغل. طالب آملی (از آنندراج). ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد منت عالم به هر جامی به مستان می نهد. اسیر لاهیجی (از آنندراج). و رجوع به گر زانک شود. - اگر گفتن، جمله های شرطی بازگفتن. کارها را مشروط بشرطی کردن. بهانه گیری کردن: از اگر گفتن رسول باوفاق منع کرد و گفت هست آن از نفاق. مولوی. - ور، مخفف واگر. - وگر، مخفف و اگر. ور. (یادداشت مؤلف). -
خشک ریشه ای که در پوست آدمی برآید و به تازی قوباء گویند. (ناظم الاطباء). نام مرض و علتی که آنرا به تازی قوبا گویند و به هندی داد خوانند. (از مؤید الفضلاء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (از انجمن آرا). و رجوع به اکریون شود.
خشک ریشه ای که در پوست آدمی برآید و به تازی قوباء گویند. (ناظم الاطباء). نام مرض و علتی که آنرا به تازی قوبا گویند و به هندی داد خوانند. (از مؤید الفضلاء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (از انجمن آرا). و رجوع به اکریون شود.
مقدار معینی از گناهان. (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
مقدار معینی از گناهان. (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان)
نوعی از آش آرد. (برهان) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آش باشد مثل کاچی که از آرد پزند. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از آش آرد و شوربا. (آنندراج) : کنج ملای فراق تو تبرخون خوردم تا چشیده بهم از بوی وصالت اگرا. پوربهای جامی (از جهانگیری). بباید خوردنی هرچه خفیف است ابا و قلیه و اگرا لطیف است. حکیم شیرازی
نوعی از آش آرد. (برهان) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آش باشد مثل کاچی که از آرد پزند. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از آش آرد و شوربا. (آنندراج) : کنج ملای فراق تو تبرخون خوردم تا چشیده بهم از بوی وصالت اگرا. پوربهای جامی (از جهانگیری). بباید خوردنی هرچه خفیف است ابا و قلیه و اگرا لطیف است. حکیم شیرازی
ژاک. مخترع بزرگ فرانسوی. متولد به سال 1787 و متوفی 1851 میلادی او را در خصوص دیوراما نظری است و در بسط و توسعۀ عکاسی بکمک نیپس کوشیده است و نامش بسبب این اختراع پایدار مانده
ژاک. مخترع بزرگ فرانسوی. متولد به سال 1787 و متوفی 1851 میلادی او را در خصوص دیوراما نظری است و در بسط و توسعۀ عکاسی بکمک نیپس کوشیده است و نامش بسبب این اختراع پایدار مانده
همان ایارده است یا یارده. در التنبیه و الاشراف صریح هست که اگرده همان ایارده است (صورت هر دو در خط پهلوی یکسان است). (یادداشت مؤلف). رجوع به ایارده و اکارده شود، اسب بور، بستان. (شرفنامۀ منیری)
همان ایارده است یا یارده. در التنبیه و الاشراف صریح هست که اگرده همان ایارده است (صورت هر دو در خط پهلوی یکسان است). (یادداشت مؤلف). رجوع به ایارده و اکارده شود، اسب بور، بستان. (شرفنامۀ منیری)
اگرده. نانی بدین صورت باندازۀ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن. نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازۀ محتوی یک مشت گره کرده. شکربوره. مچی. (یادداشت مؤلف)
اگرده. نانی بدین صورت باندازۀ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دُنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن. نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازۀ محتوی یک مشت گره کرده. شکربوره. مچی. (یادداشت مؤلف)
تردید. شک و تردید. لیت و لعل. ان و لو. شاید. باشد که. لم ولانسلم. قولهای مختلف. (یادداشت مؤلف) : درین اگر مگری می رود حقیقت نیست کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود. سوزنی. و رجوع به ترکیب ’اگر و مگر’ در ذیل اگر شود
تردید. شک و تردید. لیت و لعل. اِن و لو. شاید. باشد که. لم ولانسلم. قولهای مختلف. (یادداشت مؤلف) : درین اگر مگری می رود حقیقت نیست کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود. سوزنی. و رجوع به ترکیب ’اگر و مگر’ در ذیل اگر شود
اگر ولو: (پس اگر چنانکه وصیت کرد به ثلث اموال خود برای قومی مخصوص) (از رساله فقه فارسی موءلف در حدود 900 هجری متعلق به کتابخانه مرحوم تقوی بنقل قزوینی) توضیح بعضی استعمال ترکیب فوق را صحیح ندانسته اند ولی بطوریکه ملاحظه میشود در کتب قدما نیز بندرت این ترکیب دیده میشود
اگر ولو: (پس اگر چنانکه وصیت کرد به ثلث اموال خود برای قومی مخصوص) (از رساله فقه فارسی موءلف در حدود 900 هجری متعلق به کتابخانه مرحوم تقوی بنقل قزوینی) توضیح بعضی استعمال ترکیب فوق را صحیح ندانسته اند ولی بطوریکه ملاحظه میشود در کتب قدما نیز بندرت این ترکیب دیده میشود