جدول جو
جدول جو

معنی اکیک - جستجوی لغت در جدول جو

اکیک(اَ)
روز گرم و بی باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اکیک
گرمروز
تصویری از اکیک
تصویر اکیک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکیپ
تصویر اکیپ
دسته، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکید
تصویر اکید
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکیک
تصویر رکیک
زشت و سخیف، ناپسند، بی ارزش، کم مایه، ضعیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ اریکه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ذکر بکیک، شمشیر در خاک اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسۀ خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 950 تن است که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آبش از سفیدرود تأمین میشود و محصولات آن برنج، ابریشم وصیفی است. شغل اهالی زراعت است. 4 قهوه خانه و 10 باب دکاکین مختلف دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام چند تن از سلاطین سوئد و دانمارک. 14 تن از اینان در سوئد حکمفرما بوده اند و ترجمه حال هشت کس نخستین مجهول است لذا بترجمه حال شش تن آخری می پردازیم. از سلاطین سوئد: اریک نهم پسر یکی از امرای موسوم به ایوار بود ودر سنۀ 1150 میلادی بسلطنت انتخاب شد او سوئد را با گت متحد ساخت و فنلاند را تسخیر کرد و دین مسیحی را درسوئد رواج داد و پاره ای از قوانین وضع کرد و در سال 1161 میلادی مانیون اریسگون پادشاه دانمارک بسوئد حمله برد و اریک را در اپسال بکشت. سوئدیان او را در زمرۀ شهدا دانند و ذکران او در 18 مه است، اریک دهم نوۀ اریک نهم است که تا سال 1210 میلادی سلطنت کرده است. اریک یازدهم، در سال 1210 میلادی جلوس و در 1216 وفات یافته است. اریک دوازدهم، سوئدیها بر پدرش مانیوس دوم طغیان کرده وی را بتخت نشانیدند در اواخر سلطنت، وی پدر را شریک حکمرانی خود قرارداد و از سال 1344 تا سنۀ 1350 با هم حکومت کردند ولی بعدها کار بنزاع و مخاصمه کشید و در این حال مادر وی او را مسموم ساخت. اریک سیزدهم، پسر دوک پومرانی. مادرش برادرزادۀ مارگارت و والدمار معروف به سمیرامیس شمال بود. از این رو پس از وفات وی در سال 1412 میلادی وارث سلطنت نروژ و دانمارک گردید ولی در جنگ با هولشستین شکست خورد، و در سنۀ 1439 اقتدار خود را از دست داد و پس از ده سال درگذشت. اریک چهاردهم، پسر گوستاو واسۀ چهاردهم بود و خود با دختری فرومایه ازدواج کرده زمام امور مملکت بدست مردی جائر سپرده بود. دو برادر وی ژان و شارل بنای عصیان گذاشتند. او در نتیجه مجبور شد که در سال 1568 حکومت را بژان واگذار کند و او را هم بزندان انداخته در سال 1577 میلادی مقتول ساختند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند به معنی دور است که در مقابل نزدیک باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
سخت و ستبر. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنب تراشیده. سم تراشیده. سم کنارریزنده. (مهذب الاسماء)، کعب (قاب) سوده که کودکان بازند. (منتهی الارب). بجول که کودکان بازند. (مهذب الاسماء)، اسب تراشیده سم، هرتراشیدۀ لطیف. هر تراشیدۀ پنهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اکول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارخوار. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
زیرک و دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
به ترکی وج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بیخ گیاهی است درد دندان و معده را مفید است. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محکم و استوار. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). وثیق. استوار: سفارش اکید، دستور اکید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روده و امعاء و وتر عضله.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه که ذکر او در کلام عرب بسیار آید. نابغه گوید:
عفی ذوحسی ً من فرتنی فالفوارع
فشطّا أریک فالتّلاع الدّوافع.
و ابوعبیده در شرح بیت گوید: اریک وادیی است و ذوحسی ً دربلاد بنی مرّه باشد و در موضع دیگر گوید: اریک جنب نقره است و آن دو اریک است: اسود و احمر که دو کوهند و دیگری گوید اریک کوهی است نزدیک معدن نقره، بخشی از آن محارب و بخش دیگر بنی صادر بنی سلیم راست و آن یکی از خیالات (؟) است که دارای نقره است و بعضی گفته اند اریک بضم اول و فتح ثانی مصغر است (از ابن الاعرابی). شاعری از بنی مره در وصف ناقه گوید:
اذا اقبلت قلت مشحونه
أطاع لهاالریح قلعاً جفولاً
فمرّت بذی خشب غدوهً
و جازت فویق اریک اصیلا
تخبّط باللیل حزّانه
کخبط القوی ّ العزیز الذلیلا.
و قول جابر بن حنی ّ التغلبی دال است بر آنکه اریک کوهی است:
تصعّد فی بطحاء عرق کأنها
ترقّی الی أعلا أریک بسلّم.
(معجم البلدان) ، مکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکید
تصویر اکید
استوار، محکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرک تر داناتر با ادب تر زیرکتر زیر کسارتر هشیارتر داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکیک
تصویر دکیک
رساگاه (زمان تمام و کامل، کوبیده خورد شده
فرهنگ لغت هوشیار
کم عقل، ناکس سست، نازک جامه، بسودنی، فرومایه پست، کم دان، یاوه، بی رگ بدرگ (بی غیرت) سست ضعیف، ناکس کم همت پست حقیر، زشت قبیح سخیف (سخن) مقابل رصین جمع رکاک رککه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکیک
تصویر عکیک
گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صکیک
تصویر صکیک
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیپ
تصویر اکیپ
دسته ای از کارگران که به کاری مشغول باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیل
تصویر اکیل
همخور همکاسه خورده همکاسه همخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیر
تصویر اکیر
وج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیپ
تصویر اکیپ
((اِ))
گروهی از افراد که کار مشترکی انجام می دهند، دسته، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیک
تصویر رکیک
((رَ))
سست، سست رأی، کم عقل، پست، حقیر، زشت، سخیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیل
تصویر اکیل
همکاسه، همخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
((اَ یَ))
زیرکتر، هشیارتر، داناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکید
تصویر اکید
محکم، استوار، دستور قطعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیپ
تصویر اکیپ
همدستگان، هم گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرکتر
فرهنگ واژه فارسی سره