جدول جو
جدول جو

معنی اکیات - جستجوی لغت در جدول جو

اکیات(اَکْ)
جمع واژۀ کیّت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کیت شود، و یا. (یادداشت مؤلف) :
شوم گفت و برم سرش را ز تن
وگر بسته آرم برین انجمن.
فردوسی.
اگر بر نهم ساو و باژ گران
وگر کس نمانم به مازندران.
فردوسی.
کنون تا ببینم که با جام می
همی سست باشی وگر سخت پی ؟
فردوسی.
چو دشمن همی جان ستاند نه چیز
بکوشیم ناچار یکبار نیز
اگر سر بسر تن به کشتن دهیم
وگر تاج شاهی به سر برنهیم.
فردوسی.
درنگ آوریدی نه از کاهلی
سبب پیری آمد وگربددلی.
فردوسی.
، آیا. (یادداشت مؤلف) :
بگفتم که تو بازگو مر مرا
اگر مهتری یا که هی کهتری.
نجیبی.
، به معنی ’یا’. بدین معنی به قول شمس قیس از مختصات مردم ابیورد و سرخس بوده، و گوید که انوری این کلمه را آورده است ولی باید دانست فردوسی ’اگر’ و ’ور’ و ’ار’ را به ’ معنی ’یا’ و ’ویا’ بسیار استعمال کرده است. (فرهنگ فارسی معین). اگر و مخفف آن (گر، ار) به معنی، یا، یا که، ویا که آید. (از یادداشت مؤلف). در حدائق العجم آمده که: سرخسیان بجای یای تردید استعمال کنند. ولی حق آن است که استعمال اگر بجای یای تردید خصوصیتی به اهل سرخس ندارد بلکه قدما عموماً و اهل خراسان خصوصاً در این معنی بکار برده اند. (از آنندراج) :
تلی هرسویی مرغ نخجیر بود
اگر کشته گر خستۀ تیر بود.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن بارگاه
گنه کار بودند اگر بیگناه.
فردوسی.
چنین گفت با خویشتن رشنواد
که این بانگ رعدست اگر تندباد.
فردوسی.
گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکار چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
بباشید تا من بدین رزمگاه
اگر سردهم گر ستانم کلاه.
فردوسی.
ازین دو برون نیستش سرنوشت
اگر دوزخ جاودان گر بهشت.
اسدی.
کنون زین دو بگزین یکی ناگزیر
اگر بندگی کردن ار داروگیر.
اسدی.
همه جان به یک ره به کف برنهیم
اگر کام یابیم اگر سر دهیم.
اسدی.
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای در کام نر اژدهاست
چو خواهی سوی آن گهر دست برد
اگر مه شوی گر نه خایدت خرد.
اسدی.
نظم و امثال... کمتر نوشتیم مگربیتی که... دلاویز باشد اگر استشهادی درخور آید. (مجمل التواریخ والقصص). هرچند از آن شراب و اگر آب فروکردندی هیچ کم نیامدی. (مجمل التواریخ والقصص). ضحاک بن سفیان... گفت مرا دو زن است نیکوتر از این عایشه... عایشه گفت ایشان نیکوتر اگر تو؟ گفت: من. (کیمیای سعادت).
این طرفه تر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژن است.
انوری.
، در صورتی که ’اگر’ ومخفف آن ’ار’ پس از سوگند آید، جمله معنی منفی دهد. (فرهنگ فارسی معین) :
به خدای اربه حق جواب دهند
یا به کس نور آفتاب دهند.
سنایی (حدیقۀ ص 691 از فرهنگ فارسی معین).
، چون. وقتی که. (یادداشت مؤلف) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه.
کسایی.
، گاهی به معنی اگرچه آید. (از آنندراج). ولو. هرچند. حالا که. (یادداشت مؤلف) :
به صدر بار تو بردارم از جهان حاجت
اگر به یک لب نان باشد و به یک دم آب.
سوزنی.
جمله سخن ایشان شرح احادیث و قرآن دیدم و خود را در این شغل افکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبه کرده باشم. (تذکرهالاولیاء عطار).
روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است
ناف هفته است اگر غرۀ ماه رجب است.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
اگر دیر گفتی گل گفتی. (امثال و حکم دهخدا).
، متقدمان در شواهد ذیل اگر و مخففهای آن را آن چنان به کار برده اند که گویی جواب شرط (فبها) همیشه محذوف باشد: اگرفلان کار بکنی (فبها) وگرنه کیفر آن را خواهی دید. با این فرض که جواب شرط محذوف است اگر معنی شرط را رساند و همواره پس از چنین جمله ’وگرنه’ یا ’اگرنه’ یا ’و الا’ آید. و در صورتی که این فرض را فروگذاریم اگر در این گونه شواهد به معانی باید، مگر و جز اینکه به نظر می آید. (از یادداشت مؤلف با تصرف) : ملک گفت اگر فرمان من کنی واگرنه دربانان را برخوانم تا سرت را برگیرند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
اگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا به زاری.
(ویس و رامین).
اگر ویس مرا با من نمایی
وگرنه زین شهنشاهی برآیی.
(ویس و رامین).
و چون زردشت بیامد وشتاسف را فرمود که آن صلح نقض کن و او را به کیش مجوسی خوان اگر اجابت کند و الا با او جنگ کن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 51).
شاه اگر جفت داد گشت و سداد
ورنه ملکش بود چو ملکت عاد.
سنایی.
رای آن است که رسول فرستیم، اگر ما را به صلح اجابت می کند و اگر نه در شهرها بپراکنیم. (کلیله و دمنه). زکریا بگریخت... در عقبش بیامدند درختی را دیدند ابلیس ایشان را گفت این درخت را ببرید اگر در میان کشته شود وگرنه زیانی ندارد. (مجمل التواریخ والقصص). یک روز به جمل از اهل علم بگذشت (حاتم اصم) و گفت اگر سه چیز در شماست و اگر نه دوزخ شما را واجب است. (تذکرهالاولیاء عطار). بلیناس گفت اگر همین ساعت بیرون روی واگرنه فسونی کنم تا که ناچیز گردی. (مجمل التواریخ والقصص). یا باید دست به قبضۀ شمشیر زد و گفت به روان داراب و فیلقوس که اگر راست بگویی و الا بدین شمشیر گردنت بزنم. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). برو این پادشاه را بگوی که اگر بگذری و بروی و الا همین ساعت فرودآیم و ترا و لشکر ترا در زیر پی بسپرم. (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی).
برادر چنین داد وی را جواب
که راییست این سخت نغز و صواب
اگر چاره سازی وگرنه کنون
بخواهندم از مصر بردن برون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، خواه. چه. اعم از. اعم از اینکه. (یادداشت مؤلف) : این تبع و هرچه اندرملک بودند بیشتر از فرزندان او بودند و آن ملکان بودند ایشان را همه تبابعه خواندندی. اگرتبع نام بودندی و اگرنه... (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). چون پادشاه دادگر بود ملک بتواند نگاه داشتن اگر مرد بود (پادشاه) و اگر زن بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
خنک آنک ازو نیکویی یادگار
بماند اگر بنده گر شهریار.
فردوسی.
چنین دارم امید کافراسیاب
نبیند جهان نیز هرگز به خواب
اگر کشته گر زنده آید به دست
ببیند سر تیغ یزدان پرست.
فردوسی.
که تا من به گیتی بدم زنده را
ز ترکان اگر شاه و گر بنده را
هر آن کس که یابم سرش را ز تن
ببرم از آن مرز و آن انجمن.
فردوسی.
بر آنم که با او شوم هم نبرد
اگر کام دل یابم ار مرگ و درد.
فردوسی.
بدو گفت هرکس که فرزانه بود
اگر خویش بودار ز بیگانه بود.
فردوسی.
نشان جست باید ز هر کشوری
اگر مهتری باشد ار کهتری.
فردوسی.
اگر شیر پیش آیدش گر پلنگ
از اوبرنگردد به هنگام جنگ.
فردوسی.
قلاع ایراهستان بیش از آن است که بر توان شمردن کنی. به هر دیهی حصاری است اگر بر سنگ و اگر سر تل و اگر بر زمین و همه گرمسیر بغایت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 160)، کاش. کاشکی:
تا نگردی تو گرفتار اگر
که اگر آن کردمی یا آن دگر.
مولوی.
- اگر و مگر، اگر مگر. شک. تردید:
معطیان را اگر است و مگر اندر سخنان
سخنان تو همه بی اگر و بی مگر است.
امیرمعزی.
اگر را با مگر تزویج کردند
از ایشان بچه ای شد کاشکی نام.
؟.
و رجوع به مادۀ اگر مگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
کیس ها، کیسه ها، توبره ها، جمع واژۀ کیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابیات
تصویر ابیات
بیت ها، دو مصراع از شعر، خانه ها، جمع واژۀ بیت
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ)
جمع واژۀ کیل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیل، به معنی پیمانه. (آنندراج). رجوع به کیل شود، هرچند. اگرچند. (فرهنگ فارسی معین). بااینکه. اگرچه. با وجود اینکه. با همه اینکه. گرچه. ولو. هرچند که. ارچه. (یادداشت مؤلف) :
بت اگرچه لطیف دارد نقش
به بر دو رخانت هست خراش.
رودکی.
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
رودکی.
موز مکی اگرچه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام.
طیان.
بچۀ بط اگرچه باشد خرد
آب دریاش کی تواند برد.
؟ (از العراضه).
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کندپیر کانا بود.
فردوسی.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج.
فردوسی.
به گه آمد اگرچه دیرآمد.
سنایی.
بچۀ بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود.
سنایی.
اگرچه جرم من کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکران است.
نظامی.
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی کشد عزیز است.
سعدی.
اگرچه زنده رود آب حیاتست
ولی شیراز ما از اصفهان به.
حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم.
حافظ.
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست.
حافظ.
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهن پر از عربیست.
حافظ.
اگرچه نیست روا سجدۀ بتان کردن
تو آن بتی که ترا سجده می توان کردن.
درویش غیاثی عراقی.
قوت غذاکننده اگرچه نگهدارندۀ تن است لیکن... (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین).
- گرچه، اگرچه. هرچند. (یادداشت مؤلف) :
گرچه سختی چو نخگله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
لبیبی.
، به معنی هرچه نیز می باشد. (ناظم الاطباء).
، به معنی هرچه نیز می آید چنانچه ’اگرچند’ نیز به معنی هرچند آمده است. (آنندراج) (از لغت فرس اسدی) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یا)
جمع واژۀ ابیّه
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بیت. خانه ها، دیبائی مخطّط و راه راه لطیف و نازک بافته و بهترین آن ابیاری کافوری بوده است:
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار میکنم.
نظام قاری.
نرمدست و قطنی و خاراو حبر
برد و ابیاری و مخفی آشکار.
نظام قاری.
بخطهای ابیاری و برد و مخفی
نوشتند القاب و مدح و مناقب.
نظام قاری.
رخت ابیاری و مثالی و تابستانی
ساده در زیر و خط آورده ببالا پندار.
نظام قاری.
اطلس است امرد و ابیاری سبز است بخط
پوستین صاحب ریش است و در آن هم اطوار.
نظام قاری.
کهلی آنروز که ریشت شمرند ابیاری
پیریت صوف سفید است گه استغفار.
نظام قاری.
، نوعی کبوتر، نوعی پرستو
لغت نامه دهخدا
(اُ بَیْ یا)
مصغر ابیات، جمع واژۀ بیت
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ الیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به الیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن در گوش کسی گفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی کت ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به کت شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
جمع واژۀ اکمه. (متن اللغه (اقرب الموارد). رجوع به اکمه شود، کلأ اکمه، گیاه بسیار. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه رنگش دگرگون شده است، روز آفتابی که گرد و تیرگی داشته باشد، آنکه عقل وی زایل شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کمیت شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکمتات و اکمیتات شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کیح. (ناظم الاطباء). رجوع به کیح شود، چوب عود را نیز گویند. (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از هفت قلزم) (از خرده اوستا ص 146)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیر، به معنی دمهای آهنگران. (یادداشت مؤلف) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به کیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کیس. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدر فرزندان زیرک شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
نوعی از جامه که رشته اش را دوباره ریسند همچو خز و پشم و جامۀ هیچ کاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به معنی هرچند وچندان نیز می باشد. (هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). به تخفیف ارچند و گرچند نیز آید به معنی هرچند. اگرچه. (فرهنگ فارسی معین). به +معنی هرچند باشد. (لغت فرس اسدی). به معنی اگرچه است. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از مؤید الفضلاء) :
اگرچند خوب است بر کف گهر
چو او را به رشته کشی خوبتر.
ابوشکور بلخی.
گرفتار فرمان یزدان بود
اگرچند دندانش سندان بود.
فردوسی.
بگفت این و بنهاد رخ بر گریز
اگرچند بودش دل پرستیز.
فردوسی.
میازار هرگز روان پدر
اگرچند ازو رنجت آید بسر.
فردوسی.
بیایند و ماند تهی قلبگاه
اگرچند بسیار باشد سپاه.
فردوسی.
اگرچندت اندیشه گردد دراز
هم از پاک یزدان نه ای بی نیاز.
فردوسی.
بناچار یکروز هم بگذری تو
اگرچند ما را همی بگذرانی.
منوچهری.
من ایدون چو بازم که زی تو شتابم
اگرچند از دست خود برپرانی.
منوچهری.
اگرچند کار ما را برآمد و چند لشکر وی را بشکستیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598).
هم او بردباراست از هر کسی
کشد بار اگرچند بارش بسی.
اسدی.
مردم اگرچند با شرف، گرفتار است چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود. (نوروزنامه).
باز اگرچند کبوتر گیرد
باز را هم به کبوتر گیرند.
خاقانی.
مهیا کند روزی مار و مور
اگرچند بی دست و پایند و زور.
سعدی.
روی اگرچند پریچهره و زیبا باشد
نتوان دید در آئینه که نورانی نیست.
سعدی.
پس... دریابد عقل و بشناسدچیز را اگرچند از او دور بود. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اگرچه شود.
- وگرچند، و اگر چند. و اگر چه. ولو. (از یادداشت مؤلف) :
پرستارزاده نیاید بکار
وگرچند باشد پدر شهریار.
فردوسی.
کس از بندگان تاج شاهی نجست
وگرچند بودی نژادش درست.
فردوسی.
چو بهرام آن دیدننگ آمدش
وگرچند شاهی به چنگ آمدش.
فردوسی.
نیارم کسی را همان بد به روی
وگرچند باشد دلم کینه جوی.
فردوسی.
، مخفف اگرچه اند. (از لغت فرس اسدی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتابان رفتن.
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
جمع واژۀ اکرکه خود جمع کره است مثل کرۀ عناصر و کرۀ افلاک. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به اکر و کره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ اضاه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به اضاه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یا)
جمعگونه ای از ادیّۀ مصغر.
لغت نامه دهخدا
جمع زاکیه، رجوع به زاکی و زاکیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کی یا)
هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد، هر چیزی که در وی شبهه بود، هر چیز که شخص در آن دودل و متردد باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) در شرعیات مواردی که در نماز شک کنند و دارای احکام خاصی است، مثلاً کسی در حال قیام شک میکند بین سه و چهار رکعت، در این صورت باید بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تمام کند و پس از اتمام نماز یک رکعت نماز احتیاط ایستاده یا دو رکعت نماز نشسته بخواند. رجوع به جامع عباسی صص 85- 88 و رساله های عملیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاکیات
تصویر زاکیات
مونث زاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیات
تصویر شکیات
هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیات
تصویر انیات
جمع انیت، هستی ها جمع انیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیات
تصویر الیات
جمع الیه، دنبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
کیسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیال
تصویر اکیال
جمع کیل، پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیات
تصویر ابیات
جمع بیت، دو مصراع شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیات
تصویر شکیات
((شَ کّ))
جمع شکیه، شک کردن های نمازگزار در عدد رکعت ها یا در اجرای جزئی از اجزای نماز و آن را احکامی مخصوص است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابیات
تصویر ابیات
جمع بیت، خانه ها، سخنان منظوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیاس
تصویر اکیاس
زیرکان
فرهنگ واژه فارسی سره