جدول جو
جدول جو

معنی اکول - جستجوی لغت در جدول جو

اکول
پرخور، بسیار خوار
تصویری از اکول
تصویر اکول
فرهنگ فارسی عمید
اکول(اَ)
فراخ شکم. (دهار) (مهذب الاسماء). بسیارخورنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پرخور و ربوس و رزد و رژد و رس. (ناظم الاطباء). اکال. پرخور. پرخوار. جواظ. شکم خواره. شکم باره. رس. شکمو. شکم بنده. بسیارخوار. بلع. بسیارخورنده. (یادداشت مؤلف). قضوف. (منتهی الارب) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مولوی، زیرک تر. (آنندراج) (دهار) (غیاث اللغات). نعت تفضیلی از کیّس. کیس تر. باکیاست تر. اعقل. زیرک تر.
- امثال:
اکیس من قشه. (یادداشت مؤلف).
، پاک و صافی تر. (از حاشیۀ مثنوی مولوی) :
واگزین آئینه ای کاو اکیس است
اندکی صیقل گری او را بس است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
اکول(اَکْ وَ)
زمین بلند شبیه به کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اکول(اُ)
جمع واژۀ اکل. خوراکیها. طعمه ها. (فرهنگ فارسی معین) :
یک زمین خرمی با عرض و طول
اندر او بس نعمت و چندین اکول.
مولوی
لغت نامه دهخدا
اکول
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
اکول
پرخور، شکم باره
تصویری از اکول
تصویر اکول
فرهنگ فارسی معین
اکول
بسیارخوار، پرخور، رژد، شکم پرست، شکمباره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماکول
تصویر ماکول
قابل خوردن، خوردنی، مقابل آکل، خورده شده، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکول
تصویر ماکول
شکم پرست، پرخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاکول
تصویر هاکول
سمّ الفار، مرگ موش، زرنیخ سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
بز نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خورنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، همکاسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). همراه خورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). همخور. همکاسه. (نصاب الصبیان) ، بزی که جهت شکار گرگ ونحو آن استاده کنند، چارپایی که آنرا سبع خورده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مأکول. (اقرب الموارد) : هزار و سیصد مرد بر آن صحرا ضجیع تراب و اکیل غراب گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به اکیله شود
لغت نامه دهخدا
از جمله سمیات است و آن را مرگ موش گویند و به عربی تراب الهالک و سم الفار خوانند، و اهل عمل آن را زرنیخ سفید نامند، (برهان)، سم الفار ومرگ موش که زرنیخ سفید نیز گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
گلوبنده و مردی قوی اندام و کارکن باشد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316)، به معنی شکم خواره و پرخور هم آمده است، (برهان) (از ناظم الاطباء) :
قلیه کردم زود و آوردمش پیش
تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ،
علی قرط (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316)،
، هرچیز که بر گلو بندند همچون رسن و طناب، (برهان)، هرچیز که بر گلو بندند مانند ریسمان و طناب و جز آن، (ناظم الاطباء)، اینکه در برهان می نویسد: ’هرچیز که بر گلو بندند ... ’ غلط است، گلوبنده را که به معنی شکم پرست است به معنی بستۀ به گلو تصور کرده است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، معنی ’گلوبنده’ را به ’گلوبند’ تحریف کرده به معنی رسن و طناب گرفته اند و بعضی خود کلمه را به صورت ’مالول’ آورده اند، (فرهنگ فارسی معین)، در نسخۀ لغت فرس متعلق به آقای نخجوانی آمده: ’ماکول گلوبنده و بسیارخوار بود’، درنسخۀ لغت فرس چ هرن آمده: ’ماکول گلوبنده باشد یعنی بسیارخوار’ و ظاهراً همین معنی صحیح است، چه شاهد مذکور از علی قرط آن را تأیید می کند، و بعدها ’گلوبنده’ را به ’گلوبند’ تصحیف کرده اند ... مؤلف برهان هر دو معنی را آورده است، جهانگیری و رشیدی ’مالول’ به این معنی (و معنی غلامی که مرتبۀ بزرگ یافته باشد و رئیس غلامان بود) آورده اند و رشیدی پس از نقل اقوال مختلف گوید: ’حاصل آنکه در این لغت اضطراب بسیار و اختلاف بیشمار کرده اند، واﷲ اعلم’، (از حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به مالول شود، غلامی را نیز گویند که به مرتبۀ بزرگی رسیده باشد و به این معنی به جای کاف لام هم هست، (برهان)، غلامی را گویند که به مرتبۀ بزرگ رسیده باشد و در فرهنگ جهانگیری آمده که صاحبان فرهنگ تفصیل آن را کلوبنده نوشته اند به کاف عربی چه کلو به معنی بزرگ است و هندوشاه و حافظ اوبهی گلوبند را به کاف فارسی دانسته و به رسن تفسیر کرده اند و حال آنکه ایشان را غلط عظیم افتاده، اما شمس فخری ماکول به معنی رسن آورده ... و در نسخۀ وفائی به معنی پرخوار و اکول گفته است و در نسخۀ میرزا ’مالول’ شکم بنده و بندۀ بلند مرتبه معنی کرده حاصل آنکه در این لغت اختلاف بیشمار کرده اند واﷲ اعلم بالصواب، (انجمن آرا) (آنندراج)، ’گلوبنده’ را درمعنی اول لغت ’کلوبنده’ یعنی بزرگ بنده و بندۀ بلند مرتبه خوانده و چنین معنی کرده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به معنی اول و کلو شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
بزی که جهت شکار گرگ و نحو آن استاده کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزی که برای خوردن فربه نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوله شود، چارپایی که آنرا سبع خورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکیل شود، خوردنی و غذا (چرا که فعیله به معنی مفعوله است). (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سریانی دوازدهمین ماه سال سریانی برابر با آذر انجیر معابد دوازدهمین ماه سال سریانی ایلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
چاره گرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغول
تصویر اغول
ترکی کودک، دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افول
تصویر افول
غائب شدن، پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاول
تصویر اکاول
جمع اکول، پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطول
تصویر اطول
درازتر طویل تر درازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصول
تصویر اصول
اساسها، بیخ و بن ها، ج اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. یکی از گوشه های ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
انیدرید ارسینو را گویند که عبارت از اکسید سفید رنگ ارسنیک میباشد و در تداول عامه مرگ موش خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
خورده شده بمعنی شکم خواره پرخور هم آمده است، هر چیز که بر گلو بندند، همچون ریسمان و طناب
فرهنگ لغت هوشیار
کاکل بنگرید به کاکل موی میان سر (مردان و چار پایان) فش (در چار پایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیل
تصویر اکیل
همخور همکاسه خورده همکاسه همخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکول
تصویر ماکول
شکمخواره، پرخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
رساتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
سیاه چشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاول
تصویر اکاول
پشته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، شکم باره
فرهنگ واژه فارسی سره
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن
متضاد: مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد