جدول جو
جدول جو

معنی اکواخ - جستجوی لغت در جدول جو

اکواخ
کوخ ها، خان های بی پنجره، خانه هایی که کشاورزان و فالیزبانان میان کشتزار برای خود درست می کنند، جمع واژۀ کوخ
تصویری از اکواخ
تصویر اکواخ
فرهنگ فارسی عمید
اکواخ(اَکْ)
جمع واژۀ کوخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ کاخ و کوخ، به معنی کازه از نی کلک ومانند آن بی روزن. (آنندراج). و رجوع به کوخ شود، لرزه زده شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکوان
تصویر اکوان
کون ها، بودن ها، پدید آمدن ها، هستی ها و عالم وجود، جمع واژۀ کون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکواب
تصویر اکواب
کوب ها، کوزه ها، جام ها، آسیب ها، صدمه ها، جمع واژۀ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ)
یا اکوان دیو. دیو معروف که با رستم جنگ کرد و کشته شد. (از فرهنگ لغات شاهنامه). نام دیوی که رستم را به دریا انداخته بود و بعد به دست رستم کشته شد. (از برهان) :
نخسبیده بد رستم پهلوان
که اکوان دیو اندر آمد دمان.
فردوسی.
و رجوع به اکواد و مزدیسنا و ادب پارسی ص 56 و 163 و 289 و لباب الالباب ج 2 ص 116 و مجمل التواریخ والقصص ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (از دهار). کوزه های بی دسته و بی لوله. (آنندراج). جمع واژۀ کوب. جامها. تنگها. کوزه ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوب شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوث. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به کوث شود، لرزیدن چوزه پیش مادر تا خورشش دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنج و تعب رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
اکوان. نام دیوی است در شاهنامه. اصل کلمه اکومانه بوده که مرکب از دو جزء ’اکو’ و ’مان’ باشد. اولی به معنی گناه و عیب و دومی به معنی روح. یعنی روح پلید. بعضیها اکوان را کلمه مستقل می دانند باز به معنی گناهکار. (از فرهنگ لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کوده، به معنی خاک و جز آن فراهم آورده. (آنندراج). رجوع به کوده شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کور. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گلۀ بزرگ از شتران یا... (از آنندراج). و رجوع به کور شود، اکیاس. جمع واژۀ کیّس نه کیس. و تاء بدل از سین است. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ کات. (ناظم الاطباء). رجوع به کات شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کوز به معنی آبجامه ای است معروف. (آنندراج). رجوع به کوز شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کوع شود، جمع واژۀ کیس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ کیس به معنی کیسه های سیم و زر. (آنندراج) : اصناف نزلها که درخور چنان مهمانی باشد از خزاین کسوتهای خاص و خرجی و الوان جامه ها و اکیاس آگنده بدینار. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ کیّس. (از یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کیس، به معنی زیرک. (آنندراج). رجوع به کیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوخ، بمعنی دم. دنبال، کلام و شر که از دور آید. (از متن اللغه). شر و بدی که از دور آید، کلام، تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضیق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کون به معنی مخلوقات و موجودات است و می تواند جمع کائن باشد به معنی پیداشونده. (از آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ کون به معنی هستیها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کون شود.
- اکوان اربعه، در علم کلام: حرکت، سکون، اجتماع، افتراق. (یادداشت مؤلف) ، فرزندان زیرک آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرک زادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بزرگ منشی نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، در ترنجیدن از سرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکواء
تصویر اکواء
به زبان رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواب
تصویر اکواب
جمع کوب جامها تنگها کوزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواد
تصویر اکواد
جمع کوده، خاک وخاشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوار
تصویر اکوار
جمع کور، پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
عالم وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواب
تصویر اکواب
جمع کوب، جام ها، کوزه های بی دسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
جمع کون، هستی ها
فرهنگ فارسی معین