پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اکم، اکمات، اکم، آکم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اَکَم، اَکَمات، اُکُم، آکُم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
تکمه، وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود، وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار، هر برجستگی گوی مانند
تُکمِه، وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود، وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار، هر برجستگی گوی مانند
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود، وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار، هر برجستگی گوی مانند
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود، وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار، هر برجستگی گوی مانند
تأنیث حاکم. زن حاکم. خاتون. ملکه. - طبقۀ حاکمه، طبقه ای از مردم که قدرت حکومت در دست آنانست. - هیئت حاکمه، مجموع دوائر و اشخاصی که در قومی حکم رانند. قوه حاکمه
تأنیث حاکم. زن حاکم. خاتون. ملکه. - طبقۀ حاکمه، طبقه ای از مردم که قدرت حکومت در دست آنانست. - هیئت حاکمه، مجموع دوائر و اشخاصی که در قومی حکم رانند. قوه حاکمه
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران