اک منه. اندیشۀ پلید (در برابر وهومنه ’بهمن’). (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 163). به معنی بدمنش است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74). برخی ازمحققان کلمه اکوان (نام دیوی در شاهنامه) را محرف ’اکومان’ و ’اکومنه’ دانند به معنی روان پلید. (ازمزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163 از فرهنگ شاهنامه)
اک منه. اندیشۀ پلید (در برابر وهومنه ’بهمن’). (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 163). به معنی بدمنش است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74). برخی ازمحققان کلمه اکوان (نام دیوی در شاهنامه) را محرف ’اکومان’ و ’اکومنه’ دانند به معنی روان پلید. (ازمزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163 از فرهنگ شاهنامه)
به عقیدۀ زرتشتیان یکی از دستیاران و عمال شش گانه اهریمن که بدیها را بوسیلۀ آنان در دنیا منتشر می سازد و آن مظهر اندیشه های پست و شرارت و نفاق است. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 63). پدیدآوردۀ اهریمن و رقیب بهمن یا منش نیک است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74) ، بازایستادن از طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به عقیدۀ زرتشتیان یکی از دستیاران و عمال شش گانه اهریمن که بدیها را بوسیلۀ آنان در دنیا منتشر می سازد و آن مظهر اندیشه های پست و شرارت و نفاق است. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 63). پدیدآوردۀ اهریمن و رقیب بهمن یا منش نیک است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74) ، بازایستادن از طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اکم، اکمات، اکم، آکم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اَکَم، اَکَمات، اُکُم، آکُم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) : شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن. ؟ (از سندبادنامه). زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا. مسعودسعد. بسا شب که در حبس بر من گذشت که بینای آن شب جز اکمه نبود. مسعودسعد. سر از روی بالین برآرد بعیر اگر بیند اکمه ورا در منام. سوزنی. گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است بینا شود به همت تو آنکه اکمه است گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است. سوزنی. چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست که اکمه را تواند کرد بینا. خاقانی. ابله از چشم زخم کم رنج است اکمه از درد چشم کم ضرر است. خاقانی. بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید. خاقانی. اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز. مولوی. سر برآوردند باز از نیستی که ببین ما را که اکمه نیستی. مولوی. ، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ کنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
جَمعِ واژۀ کِنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
ابن عیسی. کاتب لیث و محدث بوده. (از منتهی الارب). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
ابن عیسی. کاتب لیث و محدث بوده. (از منتهی الارب). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
تودۀ هیزم شکافته. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 158) (صحاح الفرس). پشتۀ هیزم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پشتوارۀ هیزم. (مؤید الفضلاء). آمنه: هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت جو (چو) دو جریب خم سیکی چون خون. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). هزار امنۀ هیزم همه ز کوه خشک نهاده اند برانبار و من در انبارم. سوزنی
تودۀ هیزم شکافته. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 158) (صحاح الفرس). پشتۀ هیزم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پشتوارۀ هیزم. (مؤید الفضلاء). آمنه: هیزم خواهم همی دو امنه ز جودت جو (چو) دو جریب خم سیکی چون خون. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی). هزار امنۀ هیزم همه ز کوه خشک نهاده اند برانبار و من در انبارم. سوزنی
آنکه بر هر کس ایمن باشد و اعتماد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند هو امنه اذنه، اذا کان یأمن کل واحد و یصدق ما یسمع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
آنکه بر هر کس ایمن باشد و اعتماد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند هو امنه اذنه، اذا کان یأمن کل واحد و یصدق ما یسمع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
اکومن. صورتی از اکمنه (کلمه اوستایی) به معنی روان پلید که برخی از محققان اکوان (دیو) را محرف آن دانند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163). رجوع به اکمنه شود
اکومن. صورتی از اکمنه (کلمه اوستایی) به معنی روان پلید که برخی از محققان اکوان (دیو) را محرف آن دانند. (از مزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163). رجوع به اکمنه شود