جدول جو
جدول جو

معنی اکفس - جستجوی لغت در جدول جو

اکفس
(اَ فَ)
کسی که پایش کج باشد و سرهای پای سوی یکدیگر سپرد. و بر پشت پای از جانب انگشت خود براه رود.
لغت نامه دهخدا
اکفس
کژ پای
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
فرهنگ لغت هوشیار
اکفس
کژپای
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکفا
تصویر اکفا
کفوها، همسران، همجنسان، جمع واژۀ کفو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفس
تصویر انفس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفس
تصویر انفس
نفیس تر، گران بهاتر، گرانمایه تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ)
جمع واژۀ نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام. و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نفوس و جمیع افق در همین عالم ظاهری موجودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نفسها. جانها. روانها:
چون من سخن بشاهین برسنجم
آفاق و انفسند موازینم.
ناصرخسرو.
ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
بر خوردنی و شربت من پیر هنرور.
ناصرخسرو.
هر آن چیزی که در آفاق موجود است هستی را
در انفس مثل آن بنهاده ایزد سربسر برخوان.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح فلسفۀ قدیم) کیفیاتی که بوسیلۀ یکی از حواس حاصل می شود اگر راسخ باشد مانند زردی طلا، انفعالیات و اگر غیر راسخ باشد مانند زردی روی آدم ترسان، انفعالات نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی). کیفیات محسوسه بحواس پنجگانه... را انفعالیات و انفعالات خوانند. (اساس الاقتباس ص 42) ، در روان شناسی نفسانیات را به سه دسته تقسیم کرده اند: ادراکات، انفعالات و افعال. دنبال هر احساس یا ادراکی انسان را حالتی دست می دهد که غیر از آن احساس یا ادراک است. مثلاً گلی را می بوییم از آن صورتی در ذهن ما پیدا می شود (احساس) و برفور از این منظره خاطر ما منبسط می گردد، این حالت را در مقابل احساس و ادراک انفعال می نامند. (از مبانی فلسفۀ علی اکبر سیاسی ص 32 و 101). و رجوع به انفعال و انفعالیات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شرم زن بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن آموختن کسی را. (ازاقرب الموارد) ، به دو دوال دوختن درز مشک را. (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام خود را در دیوان سلطان نوشتن. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اکفاء. مردمان همتا و قرین و همسر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کفو به معنی همسران و همجنسان. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : کار عیش و خوشی از سر گرفتند و در این حالت محمد بن مقداد بیشتر ازاقران و اکفا بندگی کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- اکفاوار، همچون همگنان. مانند همتایان و همشأنان: الحق سخن های هول باز نموده بود اکفاوار و هیچ تیر در جعبه بنگذاشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 675)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِفْ فا)
رقیبان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاف ّ. منعکنندگان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سیاه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کسی که نگریستن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد که نگریستن نتواند. (آنندراج). و رجوع به اکمش شود، مردی که هر دو دست او را بریده باشند. (از اقرب الموارد) ، کار ناقص و تباه. ج، کنع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
زیرک و دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کرفس. (ناظم الاطباء) (تحفۀ حکیم مؤمن) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرفس، و گویند خوردن آن شهوت را زیاد کند خواه مرد باشد خواه زن. (از هفت قلزم) (از برهان) (آنندراج). رجوع به کرفس شود، خداوند بازار کاسد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کاسد کردن خدای تعالی بازار را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
نام دهی بمرو. (منتهی الارب). یکی از قرای مرو قرب فاز. و آنرا اسبس و القن گویند و از آنجاست خالد بن رقادبن ابراهیم الذهلی الاسفسی. (معجم البلدان) ، موضعی در ناحیۀ مهرانرود تبریز. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیسترانج مقالۀ ثالثه ص 79)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ایست در ولایت سیواس در قضای حمیدیه از سنجاق قره حصارشرقی، در جهت شمال غربی از همین قضا. ادارۀ این ناحیه بعهدۀ مرکز قضا محول است. (قاموس الاعلام ترکی) ، پسر وی تئوفیل، مولد پاریس. کیمیاوی و عالم فلاحت. وی هم ّ خود را در علم الحیاه نباتی مصروف کرد. (1856-1930 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَس س)
کوتاه دندان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرددندان. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، عمل اکسیدکردن. ترکیب جسمی با اکسیژن. (فرهنگ فارسی معین). اکسیداسیون تبدیل یک جسم آلی به جسم دیگری است که ساختمان ملکولی آن تغییر فاحش نکرده باشد. در حقیقت این عمل تبدیل یک عامل شیمیایی است به عامل دیگر. در شیمی آلی عمل اکسیداسیون به قسمتهای زیر اطلاق میشود:
الف - داخل کردن اکسیژن در ملکول.
ب - برداشتن هیدرژن - تبدیل یک جسم هیدراژینی بیک ترکیب ازوئیک.
ج - داخل کردن اکسیژن توأم با برداشتن هیدرژن.
د - شکستن یک ملکول و بدست آوردن قطعات اکسیدۀ آن. جهت انجام اعمال اکسیداسیون در شیمی آلی ممکن است اکسیژن آزاد بکار برد یا اجسامی به مصرف رسانید که به نام اکسیدان می توانند یکی از اعمال فوق را انجام دهند. (روش تهیۀ مواد آلی صص 163- 164)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
کژی پای چنانکه سرهای پای سوی یکدیگر سپرد و راه رفتن برپشت پای از جانب انگشت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفساء بودن. (از اقرب الموارد) ، کژی سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ)
قسمت شمالی بریتانیای کبیر که بواسطۀ جبال شویت از انگلستان مفروز گردید و در حدود پنج میلیون جمعیت و هفتادوهفتهزاروصدوهفده کیلومترمربع مساحت دارد. اکس شامل شهرهای بزرگ از جمله ادیمبورگ می باشد و قسمت شمال خاوری آن بسیار زیبا و تماشاییست. همچنین قسمتهای حاصلخیز جنوب دارای محصول آهن و روغن می باشد و از بهترین مناطق صنعتی انگلستان بشمار می رود. (از لاروس) ، دواهای مایع مفید را نیز اکسیر نامند که با اصطلاح دواسازی کنونی الکسیر می نامند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). داروییست. (شرفنامۀ منیری) ، بطور مجاز نظر مرشد کامل را نیز اکسیر گویند چه قلب ماهیت شخص را می کند. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء).
- اکسیر اعظم، انسان کامل. شیخ. پیشوا. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بزرگترین کیمیا:
گر کیمیای صحبت جاویدت آرزوست
موی سر جوانان اکسیراعظم است.
سعدی.
، اصل کار. (بحر الجواهر) ، هرچیز مفید و کمیاب. (فرهنگ فارسی معین) ، کیمیا. کمیاب. نایاب: فلان چیز اکسیر شده است، سخت کمیاب است یا نایاب است. آب در این خانه اکسیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
جمع واژۀ اکاف و اکاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ اکاف، به معنی گلیم ستبر که زیر پالان بر پشت خر نهند و به فارسی آن را خوی گیر گویند. (آنندراج). و رجوع به اکاف شود، خداوند شتران مانده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند ستور مانده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، مانده نمودن شتر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مانده کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، صاحب عیال و خویشان محتاج شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگماریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ضعیف گردانیدن بینایی را. (یادداشت مؤلف). کند گردانیدن گریه بینایی چشم را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُف ف)
جمع واژۀ کف ّ. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
از شهرهای قدیم و معروف یونان که به یونانی افسوس وبه فرانسه افز گفته میشود. این شهر جزو مستعمرات یونانی ایران در زمان کوروش بود و از شهرهای بسیار خوش آب و هوا و کم نظیر و مسکن ینیانها بوده است. مؤلف ایران باستان ذیل بیان مستعمرات یونانی چنین آرد: ینیانهائی که شهر بانیونیوم متعلق به آنهاست، شهر خود را در جاهائی بنا کرده اند، که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا نظیر ندارد... شهرهای ینیایی واقع در لیدیه اینها است: افس، کلن فن، لیدوس، تئوس، کلازمن و فوسه. این ها به یک زبان تکلّم میکنند. (ایران باستان ص 287). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: نام باستانی شهر آیاسلوغ و بطور واضح نام شهر عظیمی است که در محل ایاسلوغ در ساحل غربی آناطولی وجود داشته است. این بلد بزرگترین بلدی بوده که بهمت مهاجران یونانی در سواحل آناطولی بنا شد و بغایت معمور و بینهایت مزین بوده. واز جمله بناهای عظیم این شهر معبد باشکوه دیانه (کنایه از قمر) است که هنوز پابرجا است این معبد بسیار بزرگ و باتکلف ساخته شده و یکی از عجایب هفتگانه باستانی بشمار است و گویند اصحاب کهف از اهالی همین شهر بوده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 646، 667، 863، 943 و فهرست عمومی آن کتاب و تاریخ الحکمای قفطی ص 185 و قاموس الاعلام ترکی ذیل ایاسلوغ و افسس و افسوس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
جمع نفس، بمعنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام گرانبهاتر، قیمتی تر گرانبهاتر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
جمع کفوء همالان همانندان همسران اقران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفح
تصویر اکفح
سبیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوس
تصویر اکوس
جمع کاس، جامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرک تر داناتر با ادب تر زیرکتر زیر کسارتر هشیارتر داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفس
تصویر اقفس
کنیز زاد، دراز و خمیده، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفس
تصویر انفس
((اَ فُ))
جمع نفس، نفس ها، جان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
((اَ یَ))
زیرکتر، هشیارتر، داناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
بازدارندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکیس
تصویر اکیس
زیرکتر
فرهنگ واژه فارسی سره