جدول جو
جدول جو

معنی اکسپرس - جستجوی لغت در جدول جو

اکسپرس
فرانسوی تند
تصویری از اکسپرس
تصویر اکسپرس
فرهنگ لغت هوشیار
اکسپرس((اِ پِ رِ))
وسیله نقلیه دارای حرکت سریع بدون توقف یا با توقف کم، سریع السیر (واژه فرهنگستان)
تصویری از اکسپرس
تصویر اکسپرس
فرهنگ فارسی معین
اکسپرس
تند
تصویری از اکسپرس
تصویر اکسپرس
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپرس
تصویر اسپرس
گیاهی علفی از خانوادۀ باقلا با ساقه های نازک و گل های صورتی به شکل پروانه که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، یونجه، سپست، سبیس، اسپست، آسپست
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پِرِ)
اسپرس وحشی، شهری در ممالک متحدۀ امریکا، کرسی ایلینوا دارای 70000 تن سکنه و کارخانه ها، شهری در اتازونی (اهیو) ، دارای 75000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
اسکورس. جزیره ای از جزایر اسپراد.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فضا. عرصه. میدان. (برهان) (مؤید الفضلاء). رجوع به اسپرسب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اسپرسب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
در بابل واحد مقیاس مساحت، مسافتی بود که شخصی رشید (یعنی کسی که بحدّ رشد رسیده بود) در مدت دو دقیقه میتوانست طی کند (این مقدار از زمان را ازاین جهت اتخاذ کرده بودند که بر حسب تجربه معین شده بود از وقتی که اولین شعاع آفتاب دیده میشود تا نمایان شدن تمام قرص آن برای پیمودن مسافتی این مدّت لازم است). در باب این مقیاس هم نظرها مختلف است. بعضی آنرا معادل 185 متر و برخی مساوی با 147 متر میدانند، ولی موافق نوشته های هرودوت و کزنفون و اراتستن مقیاس مزبور را باید از 189 تا 150 متر دانست. سی اسپرسا معادل یک پرثنها بود و پرثنها همان پرسنگ یا فرسخ است. (مورخین یونانی پرسنگ نوشته اند). بنابراین پرسنگ معادل 4433 یا 5550متر بوده. کسور اسپرسا از اینقرار بود: اسپرسا= 360آرسنی، آرسنی = 20 انگسته، انگسته = 6 پوه و اسپرسا همان اسب رس است. (ایران باستان ص 1479 و 1498) ، رزمگاه:
ببر کرده یکسر سلیح ستیز
نهادند رو جانب اسپریز.
جلالی.
و رجوع به اسپریس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به اسپریس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
اسب رس. اسپ ریز. اسپ ریس. اسفریس. میدان اسب دوانی. رجوع به اسب ریس و اسپ ریس و اسپرسا شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ)
حجّار یونانی، مولد پارس. حجّاریهای برجستۀ مزلۀ مشهور از اوست. (حدود 420- حدود 350 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
هانری آلفونس. ادیب فرانسوی، مصنف کتابهایی راجعبه انگلستان، مولد وی پاریس 1814 میلادی و وفات 1876، اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان). و ظاهراً این معنی بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میدان اسب دوانی و میدان جنگ. اسپرس. اسپریز. اسپرز. اسپرسپ. اسفرسف. سپریس. (جهانگیری). اسبریس. (اوبهی). در اوستا بجای اسپریس، چرتا آمده و کلمه مرکب چرتو دراجو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (= زند، تفسیر اوستا) به اسپراس گردانیده شده و به اندازۀ درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 بند اول، درباره اندازۀ هاسر آمده: ’یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزارگام و هر گام دوپاست’. چنانکه از لغت اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده. سین پهلوی در فارسی هاء میشود، چون راس = راه، آگاسی = آگاهی، گاس = گاه، ماسی = ماهی و جز اینها. اسپریس از کلمات فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامۀ پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 224- 225). مؤلف برهان گوید: اسب ریس بر وزن و معنی اسپریز است که میدان و عرصۀ اسب دوانیدن باشد و بکسر اول هم هست و سین دوم نقطه دار هم آمده است و با کیش قافیه کرده اند - انتهی. میدان. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ رِ)
قسمی گیاه برای علیق ستور و آن غیر یونجه است، نیست شده. معدوم گردیده. معدوم. (رشیدی). ناچیز. منقرض. مرده:
کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری
تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟
ناصرخسرو.
آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر
در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری...
انوری.
، عبور کردن، نیست گردانیدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اکسیر. (یادداشت مؤلف). کیمیاگر. اکسیرگر. (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) :
به دارالخلافه خبر بازداد
که اکسیریی آمدست اوستاد.
نظامی.
اکسیری صبح کیمیاگر
کرد از دم خویش خاک را زر.
نظامی.
به دعا هیچ زبانی در لب باز نکرد
گرچه اکسیری این قلب چو تاثیر شدیم.
تأثیر (از آنندراج).
سحاب، سیماب به لغت اکسیریان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب اکسیرگر و اکسیرساز و مادۀ کیمیاگر شود، میل کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مایل گردانیدن، برگردانیدن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خم دادن کمان را، بچۀ بسیار آوردن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منافع شتران خود را به کسی دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفاء ساختن برای خیمه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دونصف کردن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح قافیه) نوعی از عیوب قافیه که حرف روی بعض بیت را غیر بعضی دیگر آوردن و یا مخالف آوردن حرکات حرف روی را به رفع و یا جر ویا تباه کردن آخر بیت را به هر فساد که باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون). اکفا اختلاف حرف روی است و تبدیل آن به حرفی که در مخرج بدان نزدیک باشد چنانکه در بیت زیر:
رو به جان آر اندرین کار احتیاط
زانکه جز بر تو ندارم اعتماد.
طا و دال را جمع کرده. دیگری گفته است:
گفتی که با مخالف تو زین سپس مرا
نبود به هیچ حالی بی امر تو حدیث
رفتی و راز گفتی با دشمنان من
و آن کس که گوشدارتو بود آن همه شنید.
و جمع کرده ثاء و دال که در مخرج به هم نزدیکند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 284)
لغت نامه دهخدا
سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده، نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرم
تصویر اسپرم
هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسپرکها که جزو تیره های نزدیک کو کناریان هستند و اکثر آنرا جزو تیره کوکناریان محسوب میدارند. این گیاه سر دسته گیاهان تیره اسپرکها است و همه مشخصات گیاهان این تیره را دارد. دارای برگهایی متناوب و دراز و نسبه باریک است. گلهایش سفید یا زرداند و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار گرفته اند. تعداد کاسبرگهایش بین 4 تا 8 متغیر است. پرچمهایش نیز بین 10 تا 3 تغییر میکند. میوه اش بشکل کپسول یک حفره یی است. از گیاهان این تیره نزدیک به 30 گونه شناخته شده اند اسلیح اسلیخ جهری زعفران یمنی بلیهه ویبه ویهه بکم لیرون طفشون بلیخاء، اسپرک رنگ، هندوانه و خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
سپرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
انواع ورزش هائی که در هوای آزاد انجام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسیرس
تصویر اوسیرس
لاتینی تازی گشته سنجد تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسترن
تصویر اکسترن
فرانسوی نو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپ رس
تصویر اسپ رس
اسب ریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپراس
تصویر اسپراس
اسپریس
فرهنگ لغت هوشیار
واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه میتوانست بپیماید (این مقدار را بر حسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید تا نمایان شدن قرص تمام آن برای پیمودن چنین مسافتی لازم است) بعضی آنرا معادل 147 متر و برخی 185 متر دانسته اند ولی طبق نوشته های هرودتس و کزنفون واراتستنس مقیاس مذکور را باید از 150 تا 189 متر دانست. سی اسپر سا معادل یک پرثنها (فرسنگ) بود
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از دسته اسپرس ها از تیره پروانه واران. ساقه ایست بارتفاع 30 تا 60 سانتی متر و برگهایش جفت جفت و دراز و نوک تیزند. گلهایش صورتی کم رنگ و دارای خطوط ارغوانی است. میوه اش محتوی یک تخم است و در اراضی آهکی خوب میروید. این گیاه مصرف علیق دارد اسپست عرن انوبروخیس اونوبروخیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسپرت
تصویر اکسپرت
حمل و نفل، ارسال، منتقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرسا
تصویر اسپرسا
((اَ پَ))
اسپ ریس، اسب ریس، واحد اندازه گیری مسافت در ایران باستان و آن مسافتی بود که شخص رشید (یعنی کسی که به حد رشد رسیده باشد) در مدت دو دقیقه می توانست بپیماید، (این مقدار را برحسب تجربه معین کرده بودند که از هنگام پیدا شدن اولین شعاع خورشید
فرهنگ فارسی معین
((اِ پِ رِ))
گیاهیست از دسته پروانه پرها با ساقه های نازک و برگ هایی که از سه برگچه تشکیل می شود. برای خوراک دام از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکسترن
تصویر اکسترن
نوکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسپرت
تصویر اکسپرت
برفرست
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در نزدیکی روستای زانوس رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی