جدول جو
جدول جو

معنی اکسد - جستجوی لغت در جدول جو

اکسد
(اَ سَ)
بازار ناروان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازار ناروا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اکسد
بی رواج تر
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
فرهنگ لغت هوشیار
اکسد
نارواتر، ناروانتر
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکید
تصویر اکید
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسد
تصویر کاسد
بی رونق، بی رواج
فرهنگ فارسی عمید
محوری عرضی که چرخ های محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب می شود، میله، محور چرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکسید
تصویر اکسید
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است
اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسد
تصویر افسد
فاسدتر، تباه تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ کا)
اکد. قوم و کشور باستانی واقع در شمال عراق. (یادداشت مؤلف). اکادیها اصلاً سامی نژاد بوده اند در شمال عراق سلطنت داشته اند بعدها بابلیها جای آنان را گرفته کلیه تمدن شان را اخذ کرده اند. (از یشتها ج 1 ص 279). و رجوع به فهرست همان مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مفرد اکائد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوالی که بدان قربوس زین را با پهلوی زین بندند. ج، اکائد. (منتهی الارب) (آنندراج). دوال پالان بند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکائد شود، خوی گیرفروش. (از اقرب الموارد) ، پالان گر را گویند. (آنندراج). پالان دوز. ج، اکافون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تیره رنگ. (مهذب الاسماء). شی ٔ اکمداللون، متغیررنگ. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محکم و استوار. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). وثیق. استوار: سفارش اکید، دستور اکید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلنددوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
ورزنده تر.
- امثال:
اکسب من فهد.
اکسب من ذره.
اکسب من ذئب.
اکسب من فاره.
اکسب من غله.
اکسب من رب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه جای جگرش برآمده و برخاسته باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شل درمانده. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). شل. (منتهی الارب) (آنندراج). لنگ. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). لنگی زشت. (المصادر زوزنی). برجامانده از دست و پا. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتری که پر و زیر دم آن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. و این معنی خاص ابن القطاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).
- امثال:
افسد من الاحمران.
افسد من ارضه بل حبلی.
افسد من الارضه و الجود.
افسد من الجواد.
افسد من السوس.
افسد من الضبع.
افسد من البیضهالبلد.
دفع فاسد به افسد کردن. (یادداشت مؤلف).
علاج فاسد به افسد محال است.
و کلمه در تمام مثل های مذکور بر خلاف قیاس از افساد مأخوذ است و این نادرست است. و شایسته چنان است که ’اکثر افساداً’ گفته شود. (از مجمعالامثال میدانی). و برای توضیح این مثل ها رجوع به کتاب فوق شود، زنی که بچه افگنده باشد. (آنندراج) ، زنی که پستان او بسته و بی شیر باشد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاسد شدن بازار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازار ناروا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناروا شدن. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف:
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی.
رودکی.
بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج
افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی.
ناصرخسرو.
در عهد او (وزیر ابوالعباس) مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد، متاع ناروان. سوق کاسد، بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء)، ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسد
تصویر کاسد
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسید
تصویر اکسید
هر جسم بسیطی که با اکسیژن ترکیب شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکید
تصویر اکید
استوار، محکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسد
تصویر افسد
فاسدتر، تباه تر، ضایعتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسد
تصویر کاسد
((س))
ناروا، بی رونق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکید
تصویر اکید
محکم، استوار، دستور قطعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکسید
تصویر اکسید
((اُ))
هر جسم بسیط که با اکسیژن ترکیب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکساد
تصویر اکساد
بازار سردی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسید
تصویر اکسید
زنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ واژه فارسی سره