جدول جو
جدول جو

معنی اکدر - جستجوی لغت در جدول جو

اکدر
تیره تر
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
فرهنگ فارسی عمید
اکدر(اَ دَ)
آنکه تیرگی دارد. ج، اکادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیره تر. (غیاث اللغات). تیره تر. ج، اکادر. (آنندراج). تیره رنگ. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). تیره. تیره رنگ. تار. کدرتر. تیره تر. تأنیث آن کدراء. (یادداشت مؤلف). آنکه در رنگ آن تیرگی است و مؤنث آن کدراء و ج، کدر: عیش اکدر، کدر. (از اقرب الموارد) ، در کرس درآوردن بزغالگان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، سرگین پر شدن خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پر شدن خانه از سرگین. (ناظم الاطباء). سرگین و بول فراهم آمدن در سرای و درغیر آن. (تاج المصادر بیهقی). سرگین و بول با هم آمدن در سرای یعنی بر هم نشستن. (دهار) ، به سرگین آلوده شدن چهارپایان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اکدر(اَ دَ)
ابن حمام بن عامر بن صعب اللخمی. پیشوا و مهتر لخم در مصر و از افراد شجاع و خردمند بود. او و پدرش در فتح مصرشرکت داشتند و هنگامی که مردم مصر با عبدالله بن زبیر بیعت کردند او از طرفداران عبدالله بود و به دست مروان حکم به سال 65 هجری قمری کشته شد، به آب باران ایستاده رسیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آب باران ایستاده رسیدن قوم و وارد کردن شتران خود را بدان. (از اقرب الموارد) ، آب دادن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به دهان از جوی آب برداشته خوردن بی مدد دست و پیاله. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اکدر(اَ دَ)
واحد اکادر به معنی جبالی. (از اقرب الموارد). اکادر چند کوه است، واحد آن اکدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اکدر(اَ دَ)
اسم سگی است. (منتهی الارب) ، تباه و گنده شدن تخم مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اکدر
تیره تر تیره تر، تیره رنگ، درد آلود
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
فرهنگ لغت هوشیار
اکدر((اَ دَ))
تیره تر، تیره رنگ
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
فرهنگ فارسی معین
اکدر
تیره تر
تصویری از اکدر
تصویر اکدر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکبر
تصویر اکبر
(پسرانه)
بزرگ تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
(پسرانه)
دورگه، معشوق، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندر
تصویر اندر
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
مربوط به اکد، از مردم اکد، زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در بین النهرین رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر، مهتر، مهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر، بسیارتر، افزونتر، غالب، اغلب، زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدار
تصویر اکدار
جمع کدر
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یا جانوری که از دو نژاد باشد دورگه دو تخته، دو چیز که با هم مخلوط ممزوج شده باشند، محبوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
منسوب به اکد هر چیز مربوط و متعلق به اکد، زبان مردم اکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیر
تصویر اکیر
وج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
عمو، برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدر
تصویر اقدر
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکار
تصویر اکار
شیاردادن برای کشاورزی کشاورز برزگر برزیگر، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدر
تصویر اهدر
شکم گنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدر
تصویر تکدر
تیره شدن آب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدر
تصویر اژدر
اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدر
تصویر اجدر
سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر
تصویر اندر
درون، داخل، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکار
تصویر اکار
شخم زدن، شیاردادن، کشاورز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکدا
تصویر اکدا
زفتی، گدامنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر
فرهنگ واژه فارسی سره