جدول جو
جدول جو

معنی اکثرا - جستجوی لغت در جدول جو

اکثرا
بیشترین
تصویری از اکثرا
تصویر اکثرا
فرهنگ لغت هوشیار
اکثرا
بیشترین، بیشتر
تصویری از اکثرا
تصویر اکثرا
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر، زیادتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
زیاد کردن، افزودن، زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکترا
تصویر اکترا
کرایه کردن، به کرایه گرفتن، کرایه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اککرا
تصویر اککرا
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اکرکره، آکرکره، غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
در تداول فارسی امروز بکار رود و درست نیست، چه تنوین به صفت بر وزن افعل ملحق نشود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
بیشتر. (ناظم الاطباء). بسیارتر. (آنندراج). نعت تفضیلی از کثرت. فزون تر. بیشتر. اغلب. بیش. زیادتر. غالب. مقابل اقل. (از یادداشت مؤلف). عبارتست از بالاتر از نصف. (از اقرب الموارد).
- اکثر اوقات، بیشتر هنگامها. (ناظم الاطباء).
- حد اکثر، بیشینه. مقابل حداقل. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
اکثر الظنون میمون.
اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع.
اکثر من تفاریق العصا.
(یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
منسوب به اکثر. بیشتری: اکثری است لکن کلی نیست. (یادداشت مؤلف) ، به گوشه ای از خیر رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اطریه. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف). رشیدیه. (یادداشت مؤلف). جنسی است از طعام که آنرا رشته نیز گویند. (مؤید الفضلاء). نوعی از آش آرد. (برهان). و رجوع به رشته و رشیدیه و اطریه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکثرات
تصویر اکثرات
باک داشتن، پرواکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، مال جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر، بسیارتر، افزونتر، غالب، اغلب، زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
((اِ))
بسیار کردن، افزودن، بسیار گفتن، پرمایه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثراً
تصویر اکثراً
((اَ ثَ رَ نْ))
غالباً، بیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
((اَ ثَ))
بیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثار
تصویر اکثار
افزودن، بسیارکردن، پرگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکثر
تصویر اکثر
بیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره
اغلب، بسیار، بیشتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اغلب
دیکشنری اردو به فارسی