جدول جو
جدول جو

معنی اکتنان - جستجوی لغت در جدول جو

اکتنان
(اِ)
فروپوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- اکتنان ساختن، پوشیده داشتن. فروپوشیدن: اهل تمییز در هواجز این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 12).
لغت نامه دهخدا
اکتنان
پوشیده شدن، فروپوشیدن، سپید گشتن
تصویری از اکتنان
تصویر اکتنان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنان
تصویر استنان
راه خواهی
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آن است که شاعر در ضمن شعر چند مضمون مختلف مانند تهنیت و تعزیت یا مدح و هجا بیاورد، سخن گوناگون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گرفتن، پناهگاه ساختن، احاطه کردن، پناه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناه
تصویر اکتناه
به کنه چیزی رسیدن، به ماهیت چیزی پی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گرد آمدن مال، جمع شدن مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگزار بودن، سپاس داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
حظیرۀ شتران ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به کنه چیزی دررسیدن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به غایت و حقیقت و کنه چیزی رسیدن. (از یادداشت مؤلف). به نهایت چیزی رسیدن. (مؤید الفضلاء). به غایت چیزی رسیدن. (المصادر زوزنی) ، زیادتی در عدد. بیشتری و کثرت. (ناظم الاطباء). زیادتی در شماره. مقابل اقلیت. (یادداشت مؤلف). بیشتر افراد یک کشور، یک منطقه یا شهر که از جهت زبان، مذهب، یا نژاد با هم وجه اشتراکی دارند، مقابل اقلیت. (فرهنگ فارسی معین).
- اکثریت تام، اکثریت مطلق. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ فارسی معین).
- اکثریت مطلقه یا مطلق، اکثریت تام. نصف بعلاوۀ یک. (از یادداشت مؤلف). تعداد آرایی است که لااقل مساوی نصف به علاوۀ یک باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- اکثریت نسبی، تعداد آرایی است که داوطلبی بدست می آورد بشرطی که زیادتر از آراء داوطلبان دیگر باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتنان. از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
روا بود که فزاید جهان بدورانش
سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب.
مسعودسعد.
نیست معجب بجود خویش جهان
می نماید بجود او اعجاب.
مسعودسعد.
چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
یار شد یا مارشد آن آب تو
زآن عصا چونست این اعجاب تو.
مولوی.
برآمد ابر بکردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب.
مولوی.
، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه).
تو که مبداء و مرجعت این است
نه سزاوار کبر و اعجابی.
سعدی.
، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات).
- اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ سَ)
دندان مالیدن. مسواک کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناه
تصویر اکتناه
بن جویی: (بن کنه) به بن چیزی رسیدن بکنه چیزی رسیدن پی بردن بماهیت امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیان
تصویر اکتیان
بودن، هست شدن، اندوهزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنان
تصویر اجتنان
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتنان
تصویر اعتنان
پیش گرفتن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
منت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گنج نهادن گرد آمدن مال، پر شدن هر چه باشد، گنج نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتمان
تصویر اکتمان
پوشیده گرایی پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گابیدن گایش گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتنان
تصویر افتنان
گونه گون آوردن دلنشین گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناه
تصویر اکتناه
((اِ تِ))
به کنه چیزی رسیدن، پی بردن به ماهیت امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
((اِ تِ))
زیر پر گرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
((اِ تِ))
گرد آمدن مال، پر شدن هرچه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
((اِ تِ))
سپاس داشتن، منت نهادن، نعمت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتمان
تصویر اکتمان
پنهان شدن، پوشیده گرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گیری، پناهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتناه
تصویر اکتناه
بن جویی، به بن رسی
فرهنگ واژه فارسی سره