جدول جو
جدول جو

معنی اکتف - جستجوی لغت در جدول جو

اکتف(اَ تَ)
ستور لنگ از کتف. گویند: فرس اکتف و جمل اکتف. ج، کتف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اکتف
فراخشانه
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فرهنگ لغت هوشیار
اکتف
فراخشانه
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
کتف ها، شانه ها، دوش ها، کول ها، سفت ها، جمع واژۀ کتف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
مردی که انگشتان او بسوی کف برگردیده و پیوند بیخ انگشتان پیدا باشد. ج، اکتعون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوموی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تمام رسیدن گیاه و قوی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به جای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) ، شکوفه برآوردن و گل کردن مرغزار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نام محدثی. (ناظم الاطباء) ، هست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ضامن شدن، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نام دزدی. گویند: هو اسرق من اکتل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرخی سیاهی آمیز روی. ج، کلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برنگی میان سرخی و سیاهی. سرخی که سیاهی نه خالص با او آمیخته بود. آنکه رویی سرخ به سیاهی آمیخته دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه کلف دارد بر روی. (تاج المصادر بیهقی). اسب سرخ نه خالص و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
تیره تر. (ناظم الاطباء) ، سیل روان در روی زمین. (از اقرب الموارد). توجبه که روی زمین را رندد. (منتهی الارب) ، بنات الاکدر، خر وحشی منسوب به گشن آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلنددوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد بزرگ شکم.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
درشت. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پیمودن جهت دیگری. گویند:اکتال الطعام له. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیمودن برای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 18). گرفتن کیل و پیمودن برای خود. (از اقرب الموارد) ، گرفتن از کسی: اکتالت علیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخذ. گرفتن. چیزی پیموده گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیموده ستاندن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جهجهان رفتن، یقال: تکتف الکتفان فی مشیه، ای نزا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). برجستن کتفان در رفتار خود و کتفان ملخی را گویند که تازه به پریدن آمده باشد. (ناظم الاطباء) ، بلند گردیدن فروع شانه های خیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سینه گذاشتن دستها در نماز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کتف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کتف و کتف و کتف. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). شانه ها. دوشها. کتفها. سفتها. (یادداشت مؤلف) : والعرب تکتبسه فی اکتاف الابل و اللخاف. (ابن ندیم). و رجوع به کتف شود.
- ذوالاکتاف، لقب شاپوربن هرمز. (ناظم الاطباء). لقبی است که تازیان به شاپوربن هرمز داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاپور ذوالاکتاف شود.
- علم الاکتاف، کت بینی و آن فالگویی باشد که از خطوط لوح کتف کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه موی پیشانی وی برگردیده و مانند دایره شده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی پیشانی تا گردیده. (تاج المصادر بیهقی). آنکه از دو طرف سر او موی رفته باشد یا موی نباشد. (آنندراج). آنکه موی از دو سوی سر او شده باشد. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اُ / اِ)
گلیم ستبر که در زیر پالان بر پشت خر نهند و به پارسی خوی گیر و عرق گیر نیز گویند. ج، اکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گلیم زیر پالان. ج، اکفه و اکف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از کتف. ناخوش دارنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). بس کردن به. بسندگی. (از یادداشت مؤلف) :
چه گر خانه او را بدین سان چنین
و یاخود مر او را به طبع اکتفاست.
ناصرخسرو.
و رجوع به اکتفاء شود، ستودن خود را به چیزی که در وی نباشد. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا)
خوی گیرساز و عرق گیرساز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ملخی که تازه بپریدن آمده باشد کاتف نامند و واحد آن را کاتفه گوین-د. (ناظ-م الاطب-اء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف) : قال (عثمان) من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزید بن ثابت. (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد) احد علی وجه الارض اکتب من جدک و کان ابوک اکتب منه و انت اکتب من ابیک. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 80). ورد ابوطالب الجراص الکاتب و لم یکن فی عصره اکتب ولا افضل منه. (الفخری ص 34) ، پر شدن شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پر شدن شکم از طعام به حدی که شخص توانایی نفس کشیدن نداشته باشد. (از اقرب الموارد)، پر شدن وادی از سیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء)، پر شدن جامع (مسجد بزرگ) از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار
پرده بردارتر داغسر بی سپر: در جنگ پدید آرنده تر پیداکننده تر، پرده بردارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
کتفها، شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتب
تصویر اکتب
خوش خط تر، نویسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتم
تصویر اکتم
شکم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
عدم موافقت با یکدیگر خف کردن نزاع کردن، خلیفه و جانشین کسی گردیدن، نزد کسی آمد و شد کردن تردد کردن، نزاع کشمکش. یا اختف آرا. عقاید گوناگون داشتن مقابل اتفاق آرا. یا اختف اخق. در خوی و خلق و شیوه کار با یکدیگر اختف و ناسازگاری داشتن، تضاد دو کوکب در جوهر چنانکه یکی سعد و دیگری نحس یا یکی ناری و دیگری مائی باشد، یا اختف کلمه. دو آوازی اختف رای. یا اختف نظر. مختلف بودن نظر و عقیده عقیده گوناگون داشتن، یا حل اختف. بر طرف کردن سبب های ناسازگاری و اختف از میان بردن ناهماهنگی و خف، اسهال شکم روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکشف
تصویر اکشف
((اَ شَ))
اسبی که بیخ دمش پیچیده باشد، کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
جمع کتف، شانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان، پالان دوز، خوی گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
دوشها، شانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
بس، بسندگی، بسنده، کفاف، کفایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد