جدول جو
جدول جو

معنی اکتع - جستجوی لغت در جدول جو

اکتع(اَ تَ)
مردی که انگشتان او بسوی کف برگردیده و پیوند بیخ انگشتان پیدا باشد. ج، اکتعون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوموی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تمام رسیدن گیاه و قوی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به جای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) ، شکوفه برآوردن و گل کردن مرغزار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ تَ)
مرد بزرگ شکم.
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اکتعون: رأیتهم اجمعین اکتعین، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ اکتع در حالت نصبی و جری. رجوع به اکتع و اکتعون و ابتعون شود، درکوزه آب خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کتع به، برد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن. (از ناظم الاطباء). چستی و شتابی کردن در کار، درترنجیدن و منقبض شدن (در کار) ، از اضداد است، گریختن و سوگند خوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
جمع واژۀ کتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کتع شود، جمع واژۀ کتعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود، جمع واژۀ کتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال: اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جمع کتع و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له. (منتهی الارب). و رجوع به کتعاء و رجوع به جمع شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
جمع واژۀ کتعه. (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود
پاره و ریزه. ج، کتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رأی مکتع، رأی مجمع و قوی. (منتهی الارب) (آنندراج). رأی اجماع کرده شده و قوی. (ناظم الاطباء). رأی مجمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
شتابنده. گویند جاء مکتعاً، یعنی آمد در حالتی که به شتاب راه می رفت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
خوارتر. یقال: هو اقتع منه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف) : قال (عثمان) من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزید بن ثابت. (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد) احد علی وجه الارض اکتب من جدک و کان ابوک اکتب منه و انت اکتب من ابیک. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 80). ورد ابوطالب الجراص الکاتب و لم یکن فی عصره اکتب ولا افضل منه. (الفخری ص 34) ، پر شدن شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پر شدن شکم از طعام به حدی که شخص توانایی نفس کشیدن نداشته باشد. (از اقرب الموارد)، پر شدن وادی از سیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء)، پر شدن جامع (مسجد بزرگ) از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلنددوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ستور لنگ از کتف. گویند: فرس اکتف و جمل اکتف. ج، کتف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نام محدثی. (ناظم الاطباء) ، هست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ضامن شدن، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نام دزدی. گویند: هو اسرق من اکتل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
درشت. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پیمودن جهت دیگری. گویند:اکتال الطعام له. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیمودن برای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 18). گرفتن کیل و پیمودن برای خود. (از اقرب الموارد) ، گرفتن از کسی: اکتالت علیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اخذ. گرفتن. چیزی پیموده گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیموده ستاندن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
مرد سرخ و یا ستبر لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروه گروه: رأیتهم اکده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گروه گروه. فرقه فرقه. دسته دسته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکادید و اکداد شود، شکست خوردگان، واحد ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرد تباه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ کراع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کراع شود.
- اکرع الجوزاء،اواخر جوزا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نایل کردن کسی را به مال یا دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
قوی سخت مفاصل. مؤنث: بتعاء. ج، بتع
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتری که پر و زیر دم آن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. و این معنی خاص ابن القطاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ج، ابتعون. همگان
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
باریک پیش ساق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه پیش ساقش باریک بود. (تاج المصادر بیهقی). باریک ساق. (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سپس رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه پوشانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
بزرگ کاع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
لقب سنان جد صحابی ابومسلم یا ابوعامر سلمه بن عمرو بن سنان الاکوع بن عبدالله است که روز جنگ ذی قرود عطفان این کلمه بر زبان می راند:
خذها انا ابن الاکوع
والیوم یوم الرضع.
(منتهی الارب).
و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 259 و 269 و 317 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اکتعین. جمع واژۀ اکتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکتع در حالت رفعی. و رجوع به ابتعون و اکتعین و اکتع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکثع
تصویر اکثع
سرخ لب، ستبرلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
لنگدست، کار تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتع
تصویر کتع
پست فرومایه: مرد، خوار و رام، گرگ، رسوا، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتب
تصویر اکتب
خوش خط تر، نویسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتم
تصویر اکتم
شکم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
کار تباه، لنگ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ واژه فارسی سره