جدول جو
جدول جو

معنی اکتاف - جستجوی لغت در جدول جو

اکتاف
کتف ها، شانه ها، دوش ها، کول ها، سفت ها، جمع واژۀ کتف
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
فرهنگ فارسی عمید
اکتاف
(اَ)
جمع واژۀ کتف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کتف و کتف و کتف. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). شانه ها. دوشها. کتفها. سفتها. (یادداشت مؤلف) : والعرب تکتبسه فی اکتاف الابل و اللخاف. (ابن ندیم). و رجوع به کتف شود.
- ذوالاکتاف، لقب شاپوربن هرمز. (ناظم الاطباء). لقبی است که تازیان به شاپوربن هرمز داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاپور ذوالاکتاف شود.
- علم الاکتاف، کت بینی و آن فالگویی باشد که از خطوط لوح کتف کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اکتاف
کتفها، شانه ها
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
فرهنگ لغت هوشیار
اکتاف
جمع کتف، شانه ها
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
فرهنگ فارسی معین
اکتاف
دوشها، شانه ها
تصویری از اکتاف
تصویر اکتاف
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکتای
تصویر اکتای
(پسرانه)
نام سومین پسر و جانشین چنگیز خان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کنف ها، جوانب، کرانه ها، گوشه ها، جمع واژۀ کنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گرفتن، پناهگاه ساختن، احاطه کردن، پناه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتشاف
تصویر اکتشاف
کشف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ج کسف. جج کسفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کسف. (منتهی الارب). رجوع به کسف و کسفه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آماده شدن گیاه برای کندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
صاحب شتران آبستن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به کهف درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به معنی کرف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوییدن خر کمیز ماده را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن در آن حال. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کرف شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاری دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمند گردانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). عاشق کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
شنیده شدن آواز از سم ستور. (ناظم الاطباء). شنیده شدن آواز سمهای ستور. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نزدیک کسی شدن و توانا گردانیدن کسی را بر خود. گویند: اکثف منک اکثافاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکون نکردن کان گوهر را، بازگردانیدن شخص را از چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به زمین درشت و سخت رسیدن حافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به زمین سخت رسیدن. در کندن چاه و عاجز ماندن از کندن آن. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، یافتن خواسته و یا مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زفتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخل ورزیدن در هنگام سؤال. (از اقرب الموارد) ، کم خیر شدن: و منه قوله تعالی: اعطی قلیلا و اکدی (قرآن 34/53) ، ای قطع القلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خیر شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کم خیر شدن. (آنندراج). بخیل شدن. (یادداشت مؤلف) ، کم گردانیدن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بریدن عطاء. (ترجمان القرآن جرجانی) ، مفلس شدن. (غیاث اللغات) ، چرانیدن شتر میان نهل و علل، تر کردن، به ترس رسیدن، وازدن از گردن. (تاج المصادر بیهقی). چهار معنی اخیر در مأخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کنف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتان
تصویر اکتان
برچفسانیدن برچسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کرانه ها، اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتشاف
تصویر اکتشاف
گشودن، باز کردن، کشف کردن و پدید آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتاب
تصویر اکتاب
نویس آموزی: آموختن نوشتن، نویساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
جمع کنف، گوشه ها و کنارها، کرانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتشاف
تصویر اکتشاف
((اِ تِ))
شکافتن، کشف کردن، کشف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
((اِ تِ))
زیر پر گرفتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتاب
تصویر اکتاب
نویساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتان
تصویر اکتان
برچسبانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتشاف
تصویر اکتشاف
پی برد، پیدایش، نویابی، یافتن، یافته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتناف
تصویر اکتناف
پناه گیری، پناهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
پناهاندن، پناه ها، کنارها
فرهنگ واژه فارسی سره