جمع واژۀ کتف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کتف و کتف و کتف. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). شانه ها. دوشها. کتفها. سفتها. (یادداشت مؤلف) : والعرب تکتبسه فی اکتاف الابل و اللخاف. (ابن ندیم). و رجوع به کتف شود. - ذوالاکتاف، لقب شاپوربن هرمز. (ناظم الاطباء). لقبی است که تازیان به شاپوربن هرمز داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاپور ذوالاکتاف شود. - علم الاکتاف، کت بینی و آن فالگویی باشد که از خطوط لوح کتف کنند. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ کِتِف. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کَتِف و کِتف و کَتف. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). شانه ها. دوشها. کتفها. سفتها. (یادداشت مؤلف) : والعرب تکتبسه فی اکتاف الابل و اللخاف. (ابن ندیم). و رجوع به کتف شود. - ذوالاکتاف، لقب شاپوربن هرمز. (ناظم الاطباء). لقبی است که تازیان به شاپوربن هرمز داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاپور ذوالاکتاف شود. - علم الاکتاف، کت بینی و آن فالگویی باشد که از خطوط لوح کتف کنند. (یادداشت مؤلف)
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مِثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
به معنی کرف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوییدن خر کمیز ماده را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن در آن حال. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کرف شود.
به معنی کرف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوییدن خر کمیز ماده را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن در آن حال. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کرف شود.
نزدیک کسی شدن و توانا گردانیدن کسی را بر خود. گویند: اکثف منک اکثافاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکون نکردن کان گوهر را، بازگردانیدن شخص را از چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به زمین درشت و سخت رسیدن حافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به زمین سخت رسیدن. در کندن چاه و عاجز ماندن از کندن آن. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، یافتن خواسته و یا مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زفتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخل ورزیدن در هنگام سؤال. (از اقرب الموارد) ، کم خیر شدن: و منه قوله تعالی: اعطی قلیلا و اکدی (قرآن 34/53) ، ای قطع القلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خیر شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کم خیر شدن. (آنندراج). بخیل شدن. (یادداشت مؤلف) ، کم گردانیدن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بریدن عطاء. (ترجمان القرآن جرجانی) ، مفلس شدن. (غیاث اللغات) ، چرانیدن شتر میان نهل و علل، تر کردن، به ترس رسیدن، وازدن از گردن. (تاج المصادر بیهقی). چهار معنی اخیر در مأخذ دیگر دیده نشد
نزدیک کسی شدن و توانا گردانیدن کسی را بر خود. گویند: اکثف منک اکثافاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکون نکردن کان گوهر را، بازگردانیدن شخص را از چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به زمین درشت و سخت رسیدن حافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به زمین سخت رسیدن. در کندن چاه و عاجز ماندن از کندن آن. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) ، یافتن خواسته و یا مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زفتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخل ورزیدن در هنگام سؤال. (از اقرب الموارد) ، کم خیر شدن: و منه قوله تعالی: اعطی قلیلا و اکدی (قرآن 34/53) ، ای قطع القلیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خیر شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کم خیر شدن. (آنندراج). بخیل شدن. (یادداشت مؤلف) ، کم گردانیدن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بریدن عطاء. (ترجمان القرآن جرجانی) ، مفلس شدن. (غیاث اللغات) ، چرانیدن شتر میان نهل و علل، تر کردن، به ترس رسیدن، وازدن از گردن. (تاج المصادر بیهقی). چهار معنی اخیر در مأخذ دیگر دیده نشد
جمع واژۀ کنف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).
جَمعِ واژۀ کَنَف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).