جدول جو
جدول جو

معنی اکبرآباد - جستجوی لغت در جدول جو

اکبرآباد(اَ بَ)
دهی از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 132 تن است آب آن از سراب آبستان و محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان قالی بافی و جاجیم بافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفۀ سگوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، نوشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، املاء کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، کسی را کاتب یافتن. (از اقرب الموارد) ، سر مشک را بستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بَ)
دهی از بخش فدیشه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 130 تن و آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، مکاتمه. کتمان. پنهان داشتن. نهان داشتن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و676 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج. کوهستانی و معتدل است و 400 تن سکنه دارد. محصولش غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان پایین شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 200تن است آب آن از قنات. صنایع دستی زنان شال بافی و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و حبوب و توتون است. به این ده فرنه آباد نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، ادبار. (فرهنگ لغات عامیانه).
- اکبیر زدن، اکبیر گرفتن. گرفتار ادبار شدن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب اکبیر گرفتن در ذیل همین ماده شود.
- اکبیر گرفتن، اکبیر زدن. گرفتار ادبار شدن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب اکبیر زدن در ذیل همین معنی شود.
، چیزی است مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد، و آن نه شمع است و نه عسل و نه شیرینی کامل دارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اکبر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 147 تن است. آب آن از رود خانه فش و محصول عمده آنجا غلات آبی و دیمی و چغندر و قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، سر چکاک پیشتر درآمده. (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی) (از مهذب الاسماء) ، مرد برآمده پیش سر و فرورفته پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ سر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 260 تن. صنایع دستی زنان قالیچه بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 113 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم بافی است. ساکنان از طایفۀ باجلان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ دِ عُلْ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. سکنۀ آن 253 تن است و آب آن از رود خانه قره چای. محصول عمده آنجا غلات و بنشن و پنبه و انار و انجیر. قشلاق چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه 360 تن. آب از رود خانه کشفان. محصول عمده غلات و لبنیات و پشم. ساکنان از طایفۀ قلایی اند و عده ای چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از بخش شهریار شهرستان تهران. سکنۀ آن 123 تن است. آب آن از قنات و رود خانه کرج. محصول عمده آنجا غلات و بنشن و چغندر قند است. از ایل میش مست به حدود این ده می آیند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از بخش شمیران شهرستان تهران. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از قنات. شغل اهالی کارگر مهمات سازی ارتش. برق آن از سلطنت آباد و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ دِ شِ دِهْ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان فسا. سکنۀ آن 625 تن و آب آن از چاه و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و پنبه و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از بخش سلسله شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 350 تن و آب آن از رود خانه مهمان است. ساکنان آن از طایفۀ یوسف وند و چادرنشین و ساختمان نشین هستند. محصول عمده آنجا غلات و حبوب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 1236 تن است. آب آن از رود خانه قره آغاج و چشمه است. محصول عمده آنجا غلات و چغندر و صیفی و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، جمع واژۀ کتد و کتد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدنگاه هر دوشانه از مردم و اسب. (آنندراج). رجوع به کتد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک. سکنۀ آن 642 تن و آب آن از رودخانه های هفته عمارت و قنات است و محصول عمده آنجا غلات و چغندرقند و انگور و قلمستان و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان در 17 هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 586 تن شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان کیونی بخش سجید شهرستان هروآباد، دارای 341 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه، کرچک است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان ززماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 135 تن. آب آن از چاه و قنات و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 27 هزارگزی شمال اسفراین و 8 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است و محلی جلگه و سردسیرمیباشد و سکنۀ آن 76 تن است که بزبان فارسی و کردی سخن گویند و از مذهب شیعه پیروی کنند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری است. صنایع دستی مردم قالیچه بافی و راه ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، اصفاق باب، باز کردن در. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراز کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فا کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در را تمام فروکردن. (لغت خطی) ، بستن در. (از قطر المحیط) ، اصفاق قدح، پر کردن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). پر کردن کاسه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق قوم بر امری واحد، اجماع آنان بر آن. (از اقرب الموارد). اصفاق قوم بر فلان، همراهی و اتفاق آنان بر آن. (از قطر المحیط). اتفاق کردن بر امری یا کاری و گرد آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرازآمدن مردم بر کاری. (آنندراج). اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اصفاق شراب،گرداندن آن در حال درآمیختگی از ظرفی به ظرف دیگر تا صاف شود. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). شراب رااز خنوری به خنور دیگر گردانیدن تا صاف گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق گوسفند، ندوشیدن آنرا در روز بجز یک بار. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). در روز یک بار گوسفند دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). روزی یک بار دوشیدن گوسپندان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصفاق دست کسی به فلان، برخوردن و مصادف شدن دست بدان و موافقت کردن با آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصفقت یدی بکذا، درخورد دست من به آن و موافقت کرد. (منتهی الارب) : اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعه اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301) ، اصفاق برای قوم، آمدن برای ایشان آن اندازه طعام که سیر شوند. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن قوم را طعامی چنانکه سیرگردند. (منتهی الارب). آمدن کسی را طعامی که سیر گرداند او را. (ناظم الاطباء) ، اصفاق بافنده جامه را، صفیق گردانیدن آنرا، یعنی پررشته کردن آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ بَ لِ)
دهی از دهستان فعله گری است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ کَ)
دهی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان سیاه رود و محمودآباد در 323/5هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ قَ)
نام ناحیتی از توابع ارّجان، میان اهواز و فارس. و بدانجا قلعه و شهری است که بناء آن را به قباد شهریار نسبت کنند. و صاحب مراصد با زاء معجمه ضبط کرده است. لکن ابرقباذ یا برقباذ نام یکی از نواحی بابل دجله است در حدود غربی اهواز در جنوب واسط و شمال بصره و این نام از قباد اول (کواد) پادشاه ساسانی آمده است و جزء اول این کلمه ابز یا اباذ چنانکه دربعض فرهنگها آمده نیست و ابر، در آغاز نامهای مقدس ایرانی بسیار است و اینکه بعض مورخین ابرقباد را نام ناحیۀ ’ارجان’ بهبهان گفته اند ظاهراً درست نیست
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمۀ دیگرش شهرستان است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیر محمدشاه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، شتافتن شتر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتافتن و پیش افتادن ناقه. (از اقرب الموارد) ، وقت برکنده شدن موی. (ناظم الاطباء). رسیدن وقت افتادن موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرحمت آباد که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 234 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان قره لر که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 234 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. کوهستانی و معتدل. سکنه 178 تن. آب از چشمه. محصول غلات و گردو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ بُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. سکنۀ آن 498 تن. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی باختر نورآباد و 30هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ بابائی کوشه هستند و در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است در پنج فرسنگی مرو. (انساب سمعانی). قریه ای است در پنج فرسنگی مرو و برخی از روات بدان منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری است و ظاهراً مخفف سابور است که به آباد اضافه شده است. (معجم البلدان یاقوت). در مراصد الاطلاع چ تهران. ’سابرباد’ آمده است
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به قم: این دیوار (باروی محیط بقم) به سرفت وجبل و کشویه و اسفراباد متصل شد. (تاریخ قم ص 35)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استرآباد
تصویر استرآباد
دهی نزدیک جرجان
فرهنگ لغت هوشیار
استرآباد یکی از مناطق تاریخی و قدیمی در شرق مازندران است
فرهنگ گویش مازندرانی