قالب که آن را کالبد نیز گویند. (برهان) (جهانگیری). و آن را کلوب نیز گویند. (جهانگیری). کلوب. (برهان). کالبد: این من و این من که در این کالب است هیچ مگو جنبش این قالب است. نظامی (از جهانگیری)
قالب که آن را کالبد نیز گویند. (برهان) (جهانگیری). و آن را کلوب نیز گویند. (جهانگیری). کلوب. (برهان). کالبد: این من و این من که در این کالب است هیچ مگو جنبش این قالب است. نظامی (از جهانگیری)
خورنده و قاضم. (ناظم الاطباء). بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. (یادداشت مؤلف). بسیارخوار. ج، اکالون. (مهذب الاسماء) : باز خاک آمد شد اکال بشر چون جدا شد از بشر روح و بصر. مولوی. - اکال غلیظ، پرخور ستبر. بسیارخوار درشت هیکل. (فرهنگ فارسی معین). - ، سالخورد. سالخورده تر. (یادداشت مؤلف). بزرگتر از لحاظ سن. (از اقرب الموارد) ، بزرگ. کبیر، در مقابل صغیر. گویند: ’الاکبر و الاصغر’، ای الکبیر والصغیر. و ازآن است در نزد بعضی: اﷲاکبر، ای الکبیر. و نزد بعضی: اﷲاکبر من کل کبیر. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) موضوع مذکور در نتیجه، و مطلوب در قیاس اقترانی کلی. (یادداشت مؤلف). نزد علمای منطق اطلاق می شود بر مجهول مطلوب قیاس اقترانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح علمای نحو قسمی از اشتقاقات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اشتقاق شود
خورنده و قاضم. (ناظم الاطباء). بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. (یادداشت مؤلف). بسیارخوار. ج، اکالون. (مهذب الاسماء) : باز خاک آمد شد اکال بشر چون جدا شد از بشر روح و بصر. مولوی. - اکال غلیظ، پرخور ستبر. بسیارخوار درشت هیکل. (فرهنگ فارسی معین). - ، سالخورد. سالخورده تر. (یادداشت مؤلف). بزرگتر از لحاظ سن. (از اقرب الموارد) ، بزرگ. کبیر، در مقابل صغیر. گویند: ’الاکبر و الاصغر’، ای الکبیر والصغیر. و ازآن است در نزد بعضی: اﷲاکبر، ای الکبیر. و نزد بعضی: اﷲاکبر من کل کبیر. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) موضوع مذکور در نتیجه، و مطلوب در قیاس اقترانی کلی. (یادداشت مؤلف). نزد علمای منطق اطلاق می شود بر مجهول مطلوب قیاس اقترانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح علمای نحو قسمی از اشتقاقات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اشتقاق شود
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
جَمعِ واژۀ کَلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
ابن برقا. وی بنی اسرائیل را بعد از چندان زحمت به مصر آورد و دیر مدت در میان ایشان رسالت کرد و به مصر درگذشت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 50). کالب یکی از چهل و دو پیغمبری است که درتفاسیر و تواریخ نام آنان آمده است. و نیز رجوع به کالب بن یفنه شود. (تاریخ گزیده ص 21 چ عکسی اروپا)
ابن برقا. وی بنی اسرائیل را بعد از چندان زحمت به مصر آورد و دیر مدت در میان ایشان رسالت کرد و به مصر درگذشت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 50). کالب یکی از چهل و دو پیغمبری است که درتفاسیر و تواریخ نام آنان آمده است. و نیز رجوع به کالب بن یفنه شود. (تاریخ گزیده ص 21 چ عکسی اروپا)
با هم برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توائب. (اقرب الموارد). تکلاب مثله. یقال: هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنگ و بدی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس: تکالب خصمان، تشاتم آنان. (از اقرب الموارد) ، شدید شدن حرص مردم بر دنیا چنانکه سگان را. (اقرب الموارد)
با هم برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توائب. (اقرب الموارد). تَکلاب مثله. یقال: هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنگ و بدی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس: تکالب خصمان، تشاتم آنان. (از اقرب الموارد) ، شدید شدن حرص مردم بر دنیا چنانکه سگان را. (اقرب الموارد)
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره