جدول جو
جدول جو

معنی اکالب - جستجوی لغت در جدول جو

اکالب(اَ لِ)
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکالیب و کلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، بسیار خورنده، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالب
تصویر کالب
کالبد، طرحی که چیزی در آن شکل می گیرد، قالب، تن، بدن، قالبی برای ساختن خشت و آجر
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
بمعنی روستای سفید، ناحیه ای از اعمال قوهستان ازناحیۀ فهلو و در آن قریه ها و روستاهاست و مراد از فهلو به زعم حمزه نواحی اصفهانست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ / لَ / لُ)
قالب که آن را کالبد نیز گویند. (برهان) (جهانگیری). و آن را کلوب نیز گویند. (جهانگیری). کلوب. (برهان). کالبد:
این من و این من که در این کالب است
هیچ مگو جنبش این قالب است.
نظامی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
یکی از مننترات هندوان قدیم مربوط به بنات النعش طبق ’بشن پران’. (تحقیق ماللهند ص 197)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طعام. گویند: ماذقت اکالاً، ای شیئاً من طعام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چیزی از خوردنی. (یادداشت مؤلف). طعام و خوردنی. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا)
خورنده و قاضم. (ناظم الاطباء). بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پرخور. سخت خورنده. بسیارخوار. (یادداشت مؤلف). بسیارخوار. ج، اکالون. (مهذب الاسماء) :
باز خاک آمد شد اکال بشر
چون جدا شد از بشر روح و بصر.
مولوی.
- اکال غلیظ، پرخور ستبر. بسیارخوار درشت هیکل. (فرهنگ فارسی معین).
- ، سالخورد. سالخورده تر. (یادداشت مؤلف). بزرگتر از لحاظ سن. (از اقرب الموارد) ، بزرگ. کبیر، در مقابل صغیر. گویند: ’الاکبر و الاصغر’، ای الکبیر والصغیر. و ازآن است در نزد بعضی: اﷲاکبر، ای الکبیر. و نزد بعضی: اﷲاکبر من کل کبیر. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) موضوع مذکور در نتیجه، و مطلوب در قیاس اقترانی کلی. (یادداشت مؤلف). نزد علمای منطق اطلاق می شود بر مجهول مطلوب قیاس اقترانی. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح علمای نحو قسمی از اشتقاقات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اشتقاق شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اکل و اکل. (ناظم الاطباء). رجوع به اکل شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زحمت یافتن ناقه به خارش رحم از پشم برآوردن بچه در شکمش. (ناظم الاطباء).
خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ابن برقا. وی بنی اسرائیل را بعد از چندان زحمت به مصر آورد و دیر مدت در میان ایشان رسالت کرد و به مصر درگذشت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 50). کالب یکی از چهل و دو پیغمبری است که درتفاسیر و تواریخ نام آنان آمده است. و نیز رجوع به کالب بن یفنه شود. (تاریخ گزیده ص 21 چ عکسی اروپا)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا لَ)
اکاله. بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توائب. (اقرب الموارد). تکلاب مثله. یقال: هم یتکالبون علی کذا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جنگ و بدی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجاهر قوم به دشمنی و در الاساس: تکالب خصمان، تشاتم آنان. (از اقرب الموارد) ، شدید شدن حرص مردم بر دنیا چنانکه سگان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کلب، به معنی سگ. (آنندراج). اکالب. و رجوع به اکالب و کلب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکالب
تصویر مکالب
دلیر، پر خار
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
جمع کلب، سگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالب
تصویر کالب
کالبد، قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکال
تصویر اکال
((اَ کّ))
پرخور، بسیار خور، کنایه از هوی و هوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالب
تصویر کالب
قالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالب
تصویر کالب
((لِ))
آبکند عمیق که اسب و سوار از آن گذر نتواند کرد، تخته سنگ پهن و نازک، کالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
سگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، شکم باره
فرهنگ واژه فارسی سره