جدول جو
جدول جو

معنی اکارع - جستجوی لغت در جدول جو

اکارع
(اَ رِ)
جمع واژۀ کراع. پاچه های گاو و گوسفند. (از فرهنگ فارسی معین). (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (از صراح اللغه) (آنندراج). جمع واژۀ کراع و بفارسی پاچه نامند و بهترین آن پاچۀ گوسفند و بز یکساله است لزج و دیرهضم و بعد از هضم مولد خلط صالح رقیق و معتدل الغذاء. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی).
لغت نامه دهخدا
اکارع
جمع کراع، پاچه ها جمع کراع پاچه ها (گاوگوسفند)
تصویری از اکارع
تصویر اکارع
فرهنگ لغت هوشیار
اکارع
پاچه ها
تصویری از اکارع
تصویر اکارع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکارم
تصویر اکارم
اکرم ها، گرامی ترها، بزرگ ترها، جوانمردترها، جمع واژۀ اکرم
فرهنگ فارسی عمید
به صیغۀ تثنیه، نام دو ماه میان زمستان از ماههای رومی یعنی کانون اول و کانون دوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الکانونان لوقوع الثلج فیهما. (اقرب الموارد). یقال للکانونین: هماالهباران الهراران. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
ج اکرم. (ناظم الاطباء). کریمتران. (فرهنگ فارسی معین). گرامی تران و بخشنده تران. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اگر نه این حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم... دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن محروم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 9). و رجوع به اکرم شود.
- سلیل الاکارم، که از دودمان گرامی و شریف باشد. والاگهر. نجیب زاده. والانژاد. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(تُلْ اَ رِ)
نام قصیدۀ رائیه از فرزدق شاعر معروف است و این یکی از قصائد خوب اوست و مطلع آن این است:
عرفت با علی رأس الفا و بعد ما
مضت سنه ایامها و شهورها.
(المرصع)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
درآیندۀ در آب. (منتهی الارب). درآیندۀدر آب، خواه آب بنوشد و یا ننوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کْ کا)
کشاورز و زارع. ج، اکره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برزگر. یعنی مزارع، ای دهقان که زراعت کند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). برزگر. ج، اکارون. (مهذب الاسماء) کشاورز. زارع. برزگران. حراث. (یادداشت مؤلف) : این مبلغ بر اکرۀ خود قسمت نمودند به محاسبۀ هر هزار دینار یکدینار و نیم، بعضی اکار ملزم آن می شد. (ترجمه تاریخ قم ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
زارع وکشاورز. (ناظم الاطباء). زارع و زراعت کننده. (هفت قلزم) (برهان). کشاورز. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ژان. شاعر و مؤلف درام نویس فرانسوی عضو آکادمی فرانسه متولد به سال 1848 و متوفی به سال 1921م. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
باریک پیش ساق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه پیش ساقش باریک بود. (تاج المصادر بیهقی). باریک ساق. (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سپس رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه پوشانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ کراع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کراع شود.
- اکرع الجوزاء،اواخر جوزا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نایل کردن کسی را به مال یا دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مکرع. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مکرع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
مردمان سخت و درشت و قوی. (ناظم الاطباء) ، بگور کردن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کشته را بقوم او دادن تا دفن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگور سپردن. در گور کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، از اهل دفن گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اکاره. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکاره شود، جمع واژۀ اکمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکم. سنگلاخها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمرۀ شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). گیاهی است که آنرا به تازی کما خوانند. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فرهنگ سروری). سماروغ. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به سماروغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اکراس. جج کرس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکراس. (منتهی الارب). رجوع به اکراس و کرس شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
به معنی اکارس است. (از شعوری ج 1 ص 112). رجوع به اکارس شود، خوار و بدحال ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا رَ)
اکاره. برزگر، آتش نادادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آتش زنه چنان کردن که آتش از او بیرون نیاید. (از تاج المصادر بیهقی) ، متغیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متغیر کردن روی. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اکارت. خوار پنداشتن کسی را و سست و ناتوان شمردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). استذلال. استضعاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر صید خویش توانا کردن شکاری صیاد را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
برکه ای است از کنده های اعراب در سمت غربی راه حاجیان که متنبّی آنرا در این بیت آورده است:
و مسی الجمیعی دئدأها
و غادی الاضارع ثم الدنا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اضرع. (از معجم البلدان). رجوع به اضرع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِعی ی)
منسوب است به اکارع یعنی خرید و فروش پاچه های چهارپایان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
جمع اکرم، گرامی تران جمع اکرم کریمتران، گرانمایگان، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم گرفتن روی آوردن برزگر، دهقانی ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن بدیه های مجاور میرود، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکار
تصویر اکار
شیاردادن برای کشاورزی کشاورز برزگر برزیگر، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارع
تصویر کارع
آبرویا گیاهی که در آب میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ غارچ سماروغ قارچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکار
تصویر اکار
شخم زدن، شیاردادن، کشاورز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ، غارچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
گرامی تران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاره
تصویر اکاره
دست کم گیری، روی آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
کشاورز بی زمین که به روی زمین عاریتی کشت کند، بی کاره، بیگانه
فرهنگ گویش مازندرانی