جدول جو
جدول جو

معنی اویش - جستجوی لغت در جدول جو

اویش(اُ یِ)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویس
تصویر اویس
(پسرانه)
گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجۀ خاصی از یک زبان، گفتن، گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اویشک
تصویر اویشک
گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اویشن
تصویر اویشن
آویشن، گیاهی علفی، خودرو، معطر با برگ های کوچک و ساقۀ کوتاه که مصرف خوراکی دارد مثلاً آویشن کوهی، آویشن شیرازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویش
تصویر کاویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشند، گاودوش، گاودوشه، ظرف ماست یا دوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خویش
تصویر خویش
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشیدند، ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لویش
تصویر لویش
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شِ)
نگاه و نظر و دیدار. (ناظم الاطباء). بصارت و بینایی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
بر وزن کشیدن سعتر را گویند و بعضی گویند نوعی از سبزی خوردنی است که در میان پیاز و ترب کارندش. (مؤید الفضلاء) ، رونق نبات و حسن آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به ایاء و ایاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 306تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، گاهی در مقام حسرت و افسوس استعمال میشود. (برهان) ، برای استفهام است. آیا:
اگر خبر نرود سوی او بآه درون
ایا چگونه شود حال عاشق مغبون.
عنصری
لغت نامه دهخدا
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
لغت نامه دهخدا
ظرف وانای دوغ و ماست را گویند، (برهان)، ظرفی که در آن ماست کنند و حرکت دهند تا مسکۀ آن برآید و بحذف الف نیز آمده است، (حاشیۀ برهان چ معین) (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرف دوغ و ماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویل
تصویر اویل
هاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویش
تصویر گویش
کلام، سخن
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویش
تصویر خویش
خوداو، شخص، خویشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویش
تصویر رویش
عمل روییدن نمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویه
تصویر اویه
ترکی کاشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویی
تصویر اویی
او بودن هویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویش
تصویر بویش
بوئیدن و احساس بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که در آن ماست کنند و حرکت دهند تا مسکه آن بر آید، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاویش
تصویر شاویش
ترکی تازی شده گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویش
تصویر کاویش
ظرف دوغ و ماست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریش
تصویر اریش
زیرک، عاقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پویش
تصویر پویش
((یِ))
حرکت و فعالیت پی گیر در جستجوی چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خویش
تصویر خویش
((خیش))
از افراد خانواده و خاندان، جمع خویشان، ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویش
تصویر رویش
((یِ))
روییدن، نمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویش
تصویر کویش
((کَ))
کویشه. گویس. گویش. گویشه، ظرف دوغ و ماست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویش
تصویر گویش
((یِ))
گفتن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویش
تصویر گویش
لهجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویش
تصویر رویش
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره