بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بر و دافع کرم به کار می رفته، پنیربند
گیاهی پوشیده از کرک، با برگ های بیضوی و گل های کوچک سفید و میوه ای قهوه ای رنگ به اندازۀ فندق که در طب قدیم به عنوان تب بُر و دافع کِرم به کار می رفته، پنیربند
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مِثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶)، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مِثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
بر وزن کشیدن سعتر را گویند و بعضی گویند نوعی از سبزی خوردنی است که در میان پیاز و ترب کارندش. (مؤید الفضلاء) ، رونق نبات و حسن آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به ایاء و ایاه شود
بر وزن کشیدن سعتر را گویند و بعضی گویند نوعی از سبزی خوردنی است که در میان پیاز و ترب کارندش. (مؤید الفضلاء) ، رونق نبات و حسن آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به ایاء و ایاه شود
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 306تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، گاهی در مقام حسرت و افسوس استعمال میشود. (برهان) ، برای استفهام است. آیا: اگر خبر نرود سوی او بآه درون ایا چگونه شود حال عاشق مغبون. عنصری
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 306تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، گاهی در مقام حسرت و افسوس استعمال میشود. (برهان) ، برای استفهام است. آیا: اگر خبر نرود سوی او بآه درون ایا چگونه شود حال عاشق مغبون. عنصری
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)