جدول جو
جدول جو

معنی اوگر - جستجوی لغت در جدول جو

اوگر
اگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخگر
تصویر اخگر
(دخترانه)
پاره آتش، پاره آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوگر
تصویر هوگر
(پسرانه)
انس گرفتن، عادت کردن (نگارش کردی: هگر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اودر
تصویر اودر
عم، برادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخگر
تصویر اخگر
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ابیز، بلک، ژابیژ، آییژ، جمر، جمره، لخچه، جرقّه، جذوه، آتش پاره، خدره، سینجر، ضرمه، لخشه، آلاوه، ایژک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
ویژگی انسان یا حیوانی که با کسی انس و الفت گرفته است، مانوس، برای مثال دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود / نازپرورد وصال است مجو آزارش (حافظ - ۵۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرما، گرمی آتش یا آفتاب، تشنگی، باد جنوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگر
تصویر اسگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوار
تصویر اوار
اواره، دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، ایاره، اوارجه
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
عادت شده. معتاد. الفت گرفته. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین ویغما که تویی.
سوزنی.
پرسیدند که در حق چنین حیوانی نجس چنین لفظی چرا فرمودی گفت تا زبان به نیکی خوگر شود. (مرزبان نامه). و بر تیر انداختن و مشقت خوگر شوند. (جهانگشای جوینی).
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم.
حافظ.
دل حافظ که بدیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش.
حافظ.
دین، خوگرخیر یا خوگر شر گردیدن. (منتهی الارب) ، مصاحب. همنشین. (ناظم الاطباء). الوف. الف. مألوف. الیف. مأنوس. انیس. (یادداشت مؤلف) :
بمردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خوگر است آدمی.
نظامی.
- سگ خوگر، کلب معلّم
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو گَ)
آب گرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
دوایی است که به اگر شهرت دارد و بعربی وج و به یونانی اقارون خوانند، سفید و سطبر و گره دار میباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ایکر و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(اُ گُ)
خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). اسغر
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
پیمانه.
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
عادت گرفته، خو گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگا
تصویر اوگا
ترکی زیر کمرد مرد بزرگ در عقل و کیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگن
تصویر اوگن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجر
تصویر اوجر
ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصر
تصویر اوصر
پیمان نامه زمین بلند پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعر
تصویر اوعر
جمع وعر، دشوارها توانمندان
فرهنگ لغت هوشیار
سمت و مقصدی باشد که بان طرف رو کنند، برکت سعادت. یا اوغور بخیر. سفر بخیر، یا بد اوغور. بدیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
بیشتر وسیع تر، زیاد بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقر
تصویر اوقر
گرانسنگ تر سنگین تر آهسته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوثر
تصویر اوثر
کینه کین
فرهنگ لغت هوشیار
پاره آتش زغال افروخته شراره خرده آتش جرقه. یا اخگر تفته. آتشی که سوخته و اخگر شده باشد، یا اخگر کشته. زغال انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
((اَ یا اُ فَ))
بیشتر، وسیع تر، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوگر
تصویر خوگر
((گَ))
عادت کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اودر
تصویر اودر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخگر
تصویر اخگر
((اَ گَ))
پاره آتش، شراره، جرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخگر
تصویر اخگر
شعله
فرهنگ واژه فارسی سره
بالا
دیکشنری اردو به فارسی