جدول جو
جدول جو

معنی اوکرکا - جستجوی لغت در جدول جو

اوکرکا
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری، نام روستایی در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوریا
تصویر اوریا
(پسرانه)
شعله خداوند، نام مردی یهودی در زمان داوود (ع) که از فرماندهان سپاه بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولکا
تصویر اولکا
الکا، ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکرک
تصویر اسکرک
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اککرا
تصویر اککرا
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اکرکره، آکرکره، غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
طبل بزرگ و کلان، (ناظم الاطباء)، طبل بزرگ، کهورکای، کورکه، (فرهنگ فارسی معین)، کهورکه، کورگه: چون سرمست شدخروش کورکا و نای زرین به وی رسید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و دیگر امرای هزاره کورکا در قول نزده بودند که امیر قتلغشاه حمله کرده ... (تاریخ غازان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. آب آن از نهر زرآبادو محصول آن غلات و گردو است. میگویند نزدیک آبادی معدن مس وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
الکا. مرز و بوم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورک. رجوع به ورک شود.
لغت نامه دهخدا
آردی که بر کندۀ خمیر پاشند تا بجایی نچسبد، (یادداشت مؤلف)، آردی که بر سفره گسترند تا خمیر بدان نچسبد، جمع واژۀ وزیر، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به وزیر شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خارپشت بلغت مردم گیلان. (ناظم الاطباء).
- خورکای بری،خارپشت بیابانی. کوله.
- خورکای جبلی، خارپشت کوهی. تشی
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
مأخوذ از مغولی، انعام و بخشش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ رَ)
برجستن گلو باشد، یعنی آوازی که بی اختیار از گلو برآید و آنرا بعربی فواق گویند. (برهان). فواق باشد یعنی صوتی که پیاپی از حلق برآید بی قصد. (سروری). هکه. (برهان). سکسکه. اسکچه
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش آستانه که در شهرستان لاهیجان واقع است و 491 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ آرکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آرکه شود، جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود، جمع واژۀ آلیه. (ناظم الاطباء). رجوع به آلیه شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در تاریخ قم مرادف با تره بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بکار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد: به قم سبزه و اورکار از مثل پیاز و گندنا و خیار و خربزه و انواع تره ها زراعت نکرده اند، (تاریخ قم ص 48)، به قم باغات ساختند و انواع سبزه و اورکار زراعت کردند، (تاریخ قم ص 48)
لغت نامه دهخدا
یکی ازآهنگهای موسیقی، گوشت، اصفهانک، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
قاعده ولایت خارکوف در روسیه، واقع در 5 درجه و 18 دقیقه عرض شمالی در ناحیه ای حاصلخیز و آن در جوار سه دریاچه و نهر است بهمین نام. سکنۀ آن 13946 تن است وآن دارای ده کنیسه و عده ای مدارس باشد که لهستانیان بسال 1080 هجری قمری بنا کرده اند و اهتمام غالب اهالی مصروف زراعت است. رجوع بضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نام جانوری است که آنرا بعربی عنقا خوانند. (برهان) (آنندراج) ، بار شتر، موی شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ص 143 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اولکا
تصویر اولکا
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراک
تصویر اوراک
ویرانه، ریهیده ، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکا
تصویر کورکا
طبل بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوپرا
تصویر اوپرا
ترکیبی از شعر و موسیقی و نمایش از موضوعات حزن آور یا خنده آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکرا
تصویر اشکرا
آشکارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکا
تصویر گورکا
کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
((اُ وِ کُ))
نیمتنه گرم معمولاً از پارچه بادوام که روی لباس های دیگر پوشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
آب بازی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ای کوچک از جنس پشم بز برای نگهداری برنج، توبره ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم هایی که در اثر فساد یافتن دوغ پدیدار شوند
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ی کوچک، دره ای در نزدیکی سات روآر قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی جارو که از گیاه ساحلی شورکا درست شود و در تمیز کردن.، از توابع گیل خواران شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پشمی، از پشم
دیکشنری اردو به فارسی