جدول جو
جدول جو

معنی اورکت

اورکت((اُ وِ کُ))
نیمتنه گرم معمولاً از پارچه بادوام که روی لباس های دیگر پوشیده می شود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اورکت

اوروت

اوروت
بِرِهنِه، لُخت، عُریان، مُعَرّیٰ، تَهَک، عور، مُتَجَرِّد، وَرت، پَتی، لاج، رَت، عاری، غوشت، لوت، لُچ
اوروت کردن: پر کندن مرغ کشته
اوروت
فرهنگ فارسی عمید

اورست

اورست
سر جورج... (1790- 1866م.) نقشه بردار بریتانیایی اهل ویلز بود و در کارهای نقشه برداری هند خدمت کرد (1806- 1843). کوه اورست از او نام گرفته است. (دایرهالمعارف فارسی) ، نام فرشته ای که موکل است بروز اول هر ماه. (برهان)
لغت نامه دهخدا

اورک

اورک
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار

اورک

اورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نَرمورِه، آوَرَک، سابود، گُواچو، پالوازِه، بادپیچ
اورک
فرهنگ فارسی عمید

اورت

اورت
بسیار زیاد، بِسیار، فراوان، به طور فراوان، جَزیل، بی اَندازِه، غَزیر، مُعتَدٌ بِه، دَرغیش، مُوَفَّر، عَدیدِه، مُتَوافِر، مَوفور، وافِر، کَثیر، خِیلی، بِه غایَت، مُفرِط
اورت
فرهنگ فارسی عمید

اورک

اورک
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
لغت نامه دهخدا