جدول جو
جدول جو

معنی اوم - جستجوی لغت در جدول جو

اوم(اُ وَ)
لیالی اوم، شبهای زشت و منکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در فرانسۀ قدیم 116 لیور مع-ادل 30/594 گرم
لغت نامه دهخدا
اوم(اِ تِ)
بانگ و فریاد کردن تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اوم(اَ وَم م)
نعت تفضیلی است از امامت، نیکوتربه امامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوماج
تصویر اوماج
اماج ها، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند، جمع واژۀ اماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اومانیست
تصویر اومانیست
انسان گرا، پیرو مکتب اومانیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اومانیسم
تصویر اومانیسم
انسان دوستی، نهضت فکری که هدف آن بالا بردن مقام و حیثیت انسانی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اومید
تصویر اومید
امید، آرزوی روی دادن امری همراه با انتظار تحقق آن، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) :
گاه در کاچی شدم گه در اوماج
ساعتی در کاک روزی در کماج،
بسحاق اطعمه،
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عصارۀقثاءالحمار است که خیار زه سپند باشد و آن رستنیی است مانند کبر لیکن خار ندارد و آنرا میگیرند و میفشارند و در ظرفی کرده خشک میکنند و بعد از آن قرصها میسازند و گرم و خشک است در سیم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رازیانۀ رومی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
تن. تنه. و آن قسمی از ماهی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 580 تن و آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های نخی بافی است، راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 100 تن و آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنف، صیفی، و شغل اهالی زراعت است، در حدود 30 باب دکان و روزهای سه شنبه هر هفته بازار عمومی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اورمالی. روغنی است جداً گرم و سفت چون عسل که از ساق درختی گیرند. (مفردات قانون ابوعلی ص 160). دهن العسل و آنرا عسل داود هم گویند گرم و تر است درچهارم. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به اورمالی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است در همدان. این قریه زادگاه اثیرالدین شاعر است. (حبیب السیر) (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنۀ آن 150 تن و آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پائین ولایت بخش شهرستان تربت حیدریه دارای 552تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، امید داشتن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ / او)
امید و رجا. (ناظم الاطباء) :
جز این بودم اومید جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسایی.
نومید مشو اگر چه اومید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند.
(از سندبادنامه).
به اومید رفتم بدرگاه اوی
اومید مرا جمله بیواز کرد.
بهرامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
قسمی آش که با آرد گندم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومازی
تصویر اومازی
خر خیر از گیاهان خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومینرال
تصویر اومینرال
فرانسوی آبکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومیدواری
تصویر اومیدواری
امیدواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومیدوار
تصویر اومیدوار
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومید
تصویر اومید
امید و رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومبلیفر
تصویر اومبلیفر
فرانسوی چتریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومبلول
تصویر اومبلول
فرانسوی چترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومبل
تصویر اومبل
فرانسوی چتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومانیسم
تصویر اومانیسم
فرانسوی هومنستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومانیست
تصویر اومانیست
((اُ نِ))
پیرو مکتب اومانیسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اومانیسم
تصویر اومانیسم
برگرفته از واژه لاتینی هومو (Homo)، انسان. انسان گرایی، شامل هر نظام فسلفی یا اخلاقی می شود که آزادی و حیثیت انسان مرکزیت آن را تشکیل می دهند، یونانیان و رومیان قدیم پیرو اومانیسم بودند. این نام به طور اخص به نهضتی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
باردار، حامله
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزار جریب
فرهنگ گویش مازندرانی
میخ هایی دست ساز به طول سی تا چهل سانتی متر که جهت اتصال تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در قائم شهر، از دهکده های بهشهر، از توابع دهستان میان دورود ساری، از
فرهنگ گویش مازندرانی