جدول جو
جدول جو

معنی اولکا - جستجوی لغت در جدول جو

اولکا
الکا، ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
تصویری از اولکا
تصویر اولکا
فرهنگ فارسی عمید
اولکا(اُ)
الکا. مرز و بوم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اولکا
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
تصویری از اولکا
تصویر اولکا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکا
تصویر الکا
(دخترانه)
سرزمین، ناحیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الکا
تصویر الکا
ملک، زمین، مرز و بوم، کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولکا
تصویر پولکا
نوعی رقص لهستانی پرتحرک، در موسیقی آهنگی که برای این نوع رقص نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
ولی ها، پدر و مادر یا کفیل های شخص، جمع واژۀ ولیبرای مثال اولیا اطفال حق اند ای پسر / غایبی و حاضری بس باخبر (مولوی - ۳۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولجا
تصویر اولجا
الجا، آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجه، الجی
فرهنگ فارسی عمید
(اُ کَ)
کشور. (آنندراج) (غیاث اللغات). الکا. رجوع به اولکا شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
اولالک . جمع واژۀ اسم اشارۀ تاک . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سزاوارتر. (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
مأخوذ از مغولی، انعام و بخشش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی
وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی.
فرخی.
خواجۀ بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج... و اولیا و حشم و لشکریان و شهریان که بحقیقت بر تخت ملک این روز بود. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بار داد و اولیا و حشم بیامدند. (تاریخ بیهقی).
هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
حق تعالی از غم وخشم خصام
کی گذارد اولیا را در غرام.
مولوی.
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی.
- اولیای امور، کسانیکه مصدر کارها هستند.
- اولیای دولت، وزرا و کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء). امرا و ارکان دولت. (آنندراج).
- اولیا شدن، مرشدشدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اولجه. اسیر و بندی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الکا
تصویر الکا
ترکی پارسی پرگنه زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نام گونه ای پایکوبی بو همی پا گشت رقصی که از بوهم فرانسه و ممالک غربی رفته، آهنگی موسیقی که با آن پولکا رقصند و آن دو ضربی است
فرهنگ لغت هوشیار
مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولکه
تصویر اولکه
زمین بوم، ناحیه قسمتی از ایالت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع، ولی، یاران، دوستان خدا، عارفان، خداوندان کارها، بزرگان کشور، نزدیکان، برگزیدگان خدا، مردمان مقدس و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولا
تصویر اولا
نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
سرپرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
آب بازی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ی کوچک، دره ای در نزدیکی سات روآر قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در نوشهر، مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
بهانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ی نوزاد تا شش ماهگی را ولکا گویند
فرهنگ گویش مازندرانی