جدول جو
جدول جو

معنی اول - جستجوی لغت در جدول جو

اول
ویژگی هر که یا هر چیز که در مقام نخست و پیش از چیزهای دیگر باشد، یکم
تصویری از اول
تصویر اول
فرهنگ فارسی عمید
اول
(اَوْ وَ)
نامی از نامهای خدای تعالی و آنکه همیشه بود. و در شرح مشارق گفته اول پیداکننده وجود و آخر فناکننده موجود. (کشاف اصطلاحات الفنون). فردی که از جنس آن نه سابق بر آن و نه مقارن با آن غیری نباشد. (از تعریفات) ، غارت و غنیمت. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) : و آخرالامر قلعه نیز مستخلص شد و محترفۀ بسیار را اسیر کردند واولجای بی اندازه گرفتند. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
اول
(اَو وَ)
نخستین. (کشاف اصطلاحات الفنون). نخست نقیض آخر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). آغاز. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکم. آغاز کار. (زمخشری). اصل آن اوأل بر وزن افعل مهموزالاوسط بود همزه بواو قلب شد و درهم ادغام گردید و گویند اصل آن ’ووأل’ و ’وول’ بتشدید واو بر وزن فوعل بوده واو اول به همزه مبدل شد. ج، اوائل، اوالی و اولون، و بر اواول جمع بسته نشده است زیرا اجتماع دو واو را که در میان آن دو، الف باشد ثقیل میدانند. (منتهی الارب) (کشاف اصطلاحات الفنون). هرگاه اول صفت باشد غیرمنصرف است و الا منصرف. گوئی. لقیته عاماً اول و عاماً اولاً و نمیگویی عام الاول یا آنکه کم استعمال میشود و میگویی. ما رأیته مذعام اول و اول را بعنوان صفت رفع میدهی مثل اینکه گفته ای: اول من عامنا. و بعنوان ظرف نصب میدهی مثل اینکه گفته ای: مذعام قبل عامنا. (منتهی الارب). اول صیغۀاسم تفضیل است به معنی پیشتر و منصرف آمدن لفظ اول اسم تفضیل و عدم استعمال آن بیکی از استعمالات ثلاثۀ اسم تفضیل که من و اضافت و الف و لام است از جهت کثرت استعمال است لهذا بعض صرفیان وزن آن فوعل مثل جوهر قرار داده اند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
میوه ها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر بآخر میشود.
مولوی.
پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این درد خاست.
مولوی.
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم.
سعدی.
بنیاد ظلم اول در جهان اندک بود هر کس آمد بر آن مزیدی کرد. (گلستان).
- اول آغاز، ازلی:
نام تو کابتدای هر نامست
اول آغاز و آخرانجام است.
نظامی.
- امثال:
اول الفکر آخرالعمل، کلمه جامعۀ اوایل فیلسوفان وقاعده مقررۀ بزرگان حکماست که گویند هر صانع و عاملی نخست نتیجه و غایت عمل را منظور کند و اندیشۀ خود را در آن بکار برد و آنگاه بدان کار پردازد و همان اول فکر اوست که در آخر بکار آید چنانکه درودگر نخست جلوس بر سر میز را بیندیشد آنگاه شروع بساختن سریر کند:
اول فکر آخر آمد در عمل
بنیت عالم چنان دان در ازل.
مولوی.
اول بها، مشک بها، این مثل در محاورۀ سوداگران است باین معنی که فروختن متاع به عوض قیمتی که خریدار اولین میدهد بهتر است. (آنندراج) (غیاث اللغات).
اول طعام پس کلام، یعنی پس از چاشت و طعام خوردن باید صحبت داشت. (ناظم الاطباء).
- اول استعداد، کنایه از لطیفۀ ربانی است که مراد روح انسانی بود. (انجمن آرا).
- اول الاولین، مراد خداوند است:
اول الاولین بروز شمار
و آخرالاّخرین بآخر کار.
نظامی.
- اول البشر، حضرت آدم علیه السلام. (آنندراج).
- اول بین، مقابل آخربین. آنکه عاقبت اندیش نباشد.
- اول تجلی، کنایه از عقل اول است. (آنندراج) (انجمن آرا).
- اول خط وجود، کنایه از عقل نخست. (انجمن آرا).
- اول به اول، متوالیاً و پی درپی. (ناظم الاطباء).
- اول دشت، سودای اولین که در عرف هند بوهنی گویند و این را اهل حرفه شگون نیک شمارند و این مرادف دست فال است که دست لاف قلب آن است:
اول دشت بسودای جنون برخیزد
خودفروشی چو کند جلوۀ او در بازار.
ثابت (از آنندراج).
نوروز شد ای اهل وفا اول دشت است
یعنی ز پی آب و هوا اول دشت است.
میرنجات.
- اول رسیده، پیش رس. چین اول.
-
لغت نامه دهخدا
اول
(اُ وَ)
جمع واژۀ اولی ̍ که مؤنث اول است. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، عنب الثعلب. (ناظم الاطباء). اما ضبط صحیح کلمه در هر دو معنی اولنج است. رجوع به اولنج شود
لغت نامه دهخدا
اول
(اُوْ وَ)
جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اولی مؤنث اول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اول
(اِ تِ)
بازگشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اول
نخستین، آغاز، یکم
تصویری از اول
تصویر اول
فرهنگ لغت هوشیار
اول
((اَ وُ))
جمع اوایل، آغاز، نخست، نخستین
تصویری از اول
تصویر اول
فرهنگ فارسی معین
اول
نخست، یکم
تصویری از اول
تصویر اول
فرهنگ واژه فارسی سره
اول
آغاز، ابتدا، ازل، اوان، اوایل، بدو، عنفوان، غره، نخست، یکم
متضاد: آخر، انتها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اول
أوّلاً
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به عربی
اول
First
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اول
premier
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اول
primero
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اول
первый
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به روسی
اول
erste
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به آلمانی
اول
перший
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اول
pierwszy
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به لهستانی
اول
第一的
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به چینی
اول
primeiro
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اول
প্রথম
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به بنگالی
اول
پہلا
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به اردو
اول
wa kwanza
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اول
birinci
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اول
첫 번째의
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به کره ای
اول
最初の
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اول
ראשון
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به عبری
اول
primo
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اول
pertama
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اول
แรก
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به تایلندی
اول
eerste
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به هلندی
اول
पहला
تصویری از اول
تصویر اول
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اولاد
تصویر اولاد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولدوز
تصویر اولدوز
(دخترانه)
ستاره، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
نخستین
فرهنگ واژه فارسی سره