افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتادَن، اُفتیدَن، فُتِدَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
اوفتادن. افتادن. رجوع به اوفتادن و افتادن شود. - براوفتادن به، آغازیدن به. (یادداشت مؤلف) : چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتد بسریش. لبیبی
اوفتادن. افتادن. رجوع به اوفتادن و افتادن شود. - براوفتادن به، آغازیدن به. (یادداشت مؤلف) : چنان بدانم من جای غلغلیجگهش کجا بمالش اول براوفتد بسریش. لبیبی
اوفتادن. درافتادن. افتادن: از در افتادن شکاری خام صد دیگر در اوفتند به دام. نظامی. - از پای دراوفتادن، ناتوان شدن: چندان بگریستی بر آن جای کز گریه دراوفتادی از پای. نظامی. رجوع به درافتادن و افتادن شود
اوفتادن. درافتادن. افتادن: از در افتادن شکاری خام صد دیگر در اوفتند به دام. نظامی. - از پای دراوفتادن، ناتوان شدن: چندان بگریستی بر آن جای کز گریه دراوفتادی از پای. نظامی. رجوع به درافتادن و افتادن شود