جدول جو
جدول جو

معنی اوشلوک - جستجوی لغت در جدول جو

اوشلوک
(اَ شُلْ لو)
آب شلوک. میوۀ پرآب و هرچیز آبکی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
دورو، دورنگ، منافق
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای در دوازده فرسخی ری که تاج الدوله تتش بن الب ارسلان در صفر سال 488 هجری قمری بدانجا کشته شده است، این کلمه در راحهالصدور ’واشیلو’ (ص 143) و در معجم البلدان ’داشیلوا’ آمده است، (از حاشیۀ مجمل التواریخ والقصص ص 409)، و رجوع به داشیلوا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی شهرستان سراوان است و 110 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
موزه
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
اولالک . جمع واژۀ اسم اشارۀ تاک . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
قبیله و طایفه و جماعت. (آنندراج). خاندان. دوده. ایل. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاریخ غازان شود، قدماء
لغت نامه دهخدا
نصیب و بخش و حصه و قسمت. (آنندراج از فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ووَ)
جمع واژۀ اول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ لا ءِ کَ)
جمع واژۀ ذلک. آن گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم منافق و دورنگ و فضول. (برهان) :
بود از آن جوق قلندر ابلهی
مرد ابلوکی رغیبی بی رهی.
شاه داعی شیرازی.
رجوع به ابلک شود
لغت نامه دهخدا
در ترکی بمعنی شهر، مجازاً بمعنی فلک نیز آمده است، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اسم جمع به معنی ملوک. (از اقرب الموارد). پادشاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دُءْ)
امر عظیم. ج، دآلیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کوشلوک خان، لقب نوعی پادشاهان نایمان است، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 6 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ وِ)
نام کرسی بخش ’لت’ استان کائوس نزدیک لت بفرانسه. دارای 1745 تن سکنه و راه آهن
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
خارپشت. قنفذ. مدجج. شیهم. شیظم. ضربان. ضرب. نیص. دلدل. دولدول
لغت نامه دهخدا
(اُ کِ)
یکی از حکمای یونان قدیم است و از شاگردان فیثاغورث بود. در حدود سنۀ 500 قبل از میلاد در لوقانیای قدیم واقع در جنوب ایتالیا متولد شد و اثری موسوم به ’طبیعت کائنات’ دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
مردم منافق و دو رنگ و فضول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوس
تصویر اولوس
سفید (اسب) : (چنین گویند که از چار پایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست چه وی شاه همه چهار پایان چرنده است... و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسبیست الوس نام) (نوروزنامه 2- 51)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولوک
تصویر دولوک
کار نهمار (نهمار عظیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوتوک
تصویر اوتوک
طومار وقایع و سرگذشت، موزه، بخشیده معفو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولئک
تصویر اولئک
آن گروه مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولون
تصویر اولون
جمع اول نخستینها اولین اوایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشلوک
تصویر کوشلوک
کوشلوک خان. لقب نوعی پادشاهان نایمان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوش
تصویر اولوش
ترکی بهره بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلوک
تصویر ابلوک
((اِ))
منافق و دورنگ
فرهنگ فارسی معین
چوبی به صورت حرف تی که نوک تیز است و برای نشا در زمینهای سفت
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع انجیر وحشی که غیرخوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قورباغه ی آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاه خوشبوی کوهی با گل های آبی رنگ که برگ هایی شبیه به بوته
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر و قد بلند، آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
داس مخصوص درو
فرهنگ گویش مازندرانی