جدول جو
جدول جو

معنی اوشع - جستجوی لغت در جدول جو

اوشع(اَ شَ)
جانوری است که عجم آنرا سموره گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوشه
تصویر اوشه
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیع تر، فراخ تر، گشاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورع
تصویر اورع
باورع تر، پرهیزکارتر، پارساتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شَ)
حریص تر.
- امثال:
اجشع من اسری الدخان.
اجشع من الوافدین علی الدخان.
اجشع من وفد تمیم. (مجمع الأمثال میدانی) ، اجعمت الأرض، ای کثر الحنک علی نباتها فأکله و الجأه الی اصوله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
شبنم و آن رطوبتی است که شبها بر سبزه نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
کاکوتی و آن گیاهی است که بعربی سعتر بری خوانند. (هفت قلزم). آویشن
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه با دیگری بیامیزد و بنشیند با وی و بخورد طعام وی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه بنزد کس آید و بر سفرۀ او نشیند و با وی طعام خورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
قسمی گیاه کائوچوک دار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
وسیعتر و فراخ تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج). موش صحرایی، جمع واژۀ ورک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : فینفع من وجع الظهر و الاوراک و المفاصل. (ابن البیطار). رجوع به ورک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب است به اوش که از بلاد معروف فرغانه است. (از انساب سمعانی). رجوع به اوش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دردناکتر: ضرب الحبیب اوجع
لغت نامه دهخدا
(تَ رَفْ فُهْ)
برآمدن گوسفند بر کوه به چرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فراگرفتن چپ و راست کوه را، افزون شدن، پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، برآمدن سپیدی موی بر سر، تحسن به دروغ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لغهً به معنی خداوند کمک کننده است. (از قاموس کتاب مقدس). ابن الندیم نام او را مبدل ’هویعبن بثیری’ یا ’بسیری’ ضبط کرده است. (یادداشت مؤلف). لفظ هوشع به معنی نجات یا خلاصی به کار رفته و نام چهارمین پیامبر بنی اسرائیل است که 60 سال نبوت داشته است. (از قاموس کتاب مقدس). یکی از کتابهای عهد عتیق (تورات) به نام او و از اوست. (یادداشت مؤلف)
پسر ایلیه و آخر ملوک اسرائیل است که نسبت به سایرین شرارتش کمتر بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اسم اصلی یوشعبن نون است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب. صاحب موسی و خلیفۀ او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید. (از منتهی الارب). یوشعبن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع). (از حبیب السیر). پیغمبری معروف. (دهار). یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز. یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به 128 سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود. (از مجمل التواریخ والقصص صص 203-205). یعقوب و... یوشع و یسع همگی اعجمی هستند. (از المعرب جوالیقی ص 355). در تواریخ آمده است که هارون و یوشعبن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند. (صبح الاعشی ج 1 ص 39). او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زادۀ موسی بود. (یادداشت مؤلف) :
یوشع بن نون اگرچه نیز وصی بود
همبر هارون نبود یوشع بن نون.
ناصرخسرو.
تأویل را طلب که جهودان را
این قول پند یوشع بن نون است.
ناصرخسرو.
حال الیاس و یوشع و ذوالکفل
یافته هریک از کفایت کفل.
سنایی.
و رجوع به فهرست حبیب السیر و قاموس کتاب مقدس و آثارالباقیه ص 75 شود
گفته اند نام همان کسی است که به شباهت و شکل عیسی درآمد و به دار آویخته و کشته شد. (از کامل ابن اثیر چ جدید بیروت ص 318)
نام پسر نوح پیغمبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
دارویی رستنی که بر دو گونه است باغی و صحرایی، باغی را مرزه و صحرایی را سعتر گویند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (هفت قلزم) ، تاریکی برهم نشسته، زیست خوش وفراخ با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). شبه جنون. (اقرب الموارد). یقال: به الاولع، او جنون دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
فرومایه تر و پست تر. (ناظم الاطباء). وضیعتر.
- امثال:
اوضع من ابن قرضع، و ابن قرضع مردی از اهل یمن بوده که در لئامت و پستی بوی مثل زنند. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مؤثرتر. دلنشین تر. جای گیرنده تر، اوقع در نفوس
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مردی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه انگشت سترگ پای وی بر دیگر افتاده باشد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
باورع تر. پارساتر
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
اشرف. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بزرگ و گرامی نسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حکم کننده تر. (آنندراج) (غیاث اللغات). باحکم تر. بافرمان تر. (ناظم الاطباء) ، کاربرتر. (یادداشت مؤلف) : اقضی من الدرهم
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
مرد ژولیده و پریشان موی. مؤنث: شوعاء. ج، شوع. (منتهی الارب) (آنندراج). در المنجد چنین است: آنکه موی ژولیده و تیره رنگ دارد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشوع
تصویر اشوع
پریشانموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکع
تصویر اوکع
دراز گول فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیعتر، فراختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشک
تصویر اوشک
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورع
تصویر اورع
با ورع تر پرهیزگارتر پارساتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقشع
تصویر اقشع
گرام نژاد بزرگ تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورع
تصویر اورع
((اَ رَ))
پرهیزگارتر، پارساتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
((اَ یااُ سَ))
فراخ تر، وسیع تر
فرهنگ فارسی معین
ارشمک
فرهنگ گویش مازندرانی
ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی