جدول جو
جدول جو

معنی اوسخ - جستجوی لغت در جدول جو

اوسخ(اَ سَ)
کثیف تر و چرکین تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اوسخ
کثیف تر و چرکین تر
تصویری از اوسخ
تصویر اوسخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیع تر، فراخ تر، گشاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسخ
تصویر موسخ
چرکین، ریمناک، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
میانه، میانین، متوسط، معتدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
وسخ ها، چرک ها، جمع واژۀ وسخ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شوخگن شدن. (از آنندراج). ریمناک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسخ. (اقرب الموارد). رجوع به وسخ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
میانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میانگی. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل) (مهذب الاسماء).
- اوسطالشی ٔ، مابین دو کرانۀ آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- حد اوسط، حد وسط. (مهذب الاسماء).
- علم اوسط، ریاضی (هندسه، هیأت، ارثماطیقی (یا خواص اعداد) ، موسیقی یا علم الحان). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
وسیعتر و فراخ تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ وسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود
لغت نامه دهخدا
به معنی ربودن و رباینده و آنرا اوسه بر وزن بوسه و اوسوم هم گویند، (آنندراج)، ریسمانی که خوشه های انگور از آن آویزند، (از ناظم الاطباء) (برهان)، آونگ، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو / او سَ / سِ)
ربودن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، دکمۀ مادگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به اوس، و آن شهری است بفرغانه:
بشکر چیدن لفظ تو آن بود
که هم اوسی رسد هم اوزجندی،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چرکها و ریم ها. (غیاث اللغات) :
بعد یک ساعت درآورد از تنور
پاک و اسپید و از آن اوساخ دور.
مولوی
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر به معنی اوستا آمده است:
نشسته بیک دست چون زردهشت
که با زند و اوست آمده از بهشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نعت تفضیلی از رسوخ. ثابت تر. استوارتر. پای برجای تر
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
بدمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امثال:
هو امسخ من لحم الحوار، مزه ندارد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنار. (یادداشت مؤلف). زنار را گویند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی زنار است که بر گردن اندازند و بر میان هم بندند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) :
به روم اندرون خوان مطبخ نماند
صلیب مسیحی و موسخ نماند.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به زنار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ س سَ)
ریمناک و چرکین. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) در اصطلاح اطبا دارویی است که ریشها را نرم و تر نگاهدارد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). هرچه منع خشک شدن جراحت کند و رطوبت او را زیاد سازد مثل موم و روغن. (از تحفۀ حکیم مؤمن). داروی مرطوبی که با رطوبت زخمها درهم آمیزد و آن را بیشتر کند و مانع از دمل درآوردن و عمیق شدن آن گردد. (از قانون ابن سینا کتاب دوم ص 150)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از ایساخ. چرک و ریمناک گرداننده. (آنندراج). موسّخ. آنکه ریمناک و چرک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به موسّخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُوَسْ سِ)
آنکه ریمناک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). موسخ. چرک و ریمناک گرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موسخ
تصویر موسخ
چرکین آهیت چرکین چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسخ
تصویر توسخ
شوخگینی چرکینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
جمع و سخ، چرکها و ریم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
میانه، میانگی، معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیعتر، فراختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسم
تصویر اوسم
زیباتر خوشگل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسخ
تصویر امسخ
بد مزه، مزه ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسخ
تصویر ارسخ
ثابت تر، استوارتر، پای بر جاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسخ
تصویر موسخ
((مُ وَ سَّ))
چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوساخ
تصویر اوساخ
((اُ))
جمع وسخ، چرک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوسط
تصویر اوسط
پسندیده تر، برگزیده، میانه، میانین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
((اَ یااُ سَ))
فراخ تر، وسیع تر
فرهنگ فارسی معین
استی
فرهنگ گویش مازندرانی
تمیز کردن فرش، پنجره و کف اتاق با آب و پارچه ی خیس، آب دستمال
فرهنگ گویش مازندرانی