جدول جو
جدول جو

معنی اوستاخی - جستجوی لغت در جدول جو

اوستاخی
(اُ)
در اصطلاح تشریح، شیپور اوستاخی یا مجرای اوستاخی مجرایی در گوش آدمی که بحلق راه دارد. (ناظم الاطباء). استاش.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روستایی
تصویر روستایی
مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، کنایه از ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ، دلیر، بی پروا، بی ترس، برای مثال روی صحرا هست هموار و فراخ / هر قدم دامی ست کم ران اوستاخ (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستاخی
تصویر بیستاخی
گستاخی، برای مثال بسیار شد این سخن فراخی / ز اندازه گذشت بیستاخی (امیرخسرو- مجمع الفرس - بیستاخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاخی
تصویر استاخی
گستاخی، بی پروایی، جسارت، بی شرمی، وقاحت
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
گستاخی. بستاخی. رجوع به گستاخی شود
لغت نامه دهخدا
گستاخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گستاخی. دلیری. جرأت. جسارت. بی پروائی. تهور. شوخی. سؤادب. تجاوز از حدّ: مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نبود و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565).
بدین زمان بکش استاخی مرا و بدان
مرا سخای تو کرده ست بیش ازین گستاخ.
سوزنی (از صحاح الفرس).
کردم استاخیی که بود مرا
دیو بازیچه ای نمود مرا.
نظامی (هفت پیکر).
بطرف آن درویش که با درویشان ایشان استاخی کرده بود نظر کردند... حالش دیگر شد و در لحظه چون مشک پر باد شد. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). باختیار طلب بلا دشوار است. استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). دانستم بارگاه محمدی است استاخی نکردم و آنچه شیخ ابویزید کرده بود، نکردم. (انیس الطالبین). من خردسال بودم در حضرت ایشان استاخی کردم سؤال کردم که در آن راه طعام خوردید فرمودند بلی. (انیس الطالبین). و از اوکلمه ای صادر شد که بنسبت حضرت ایشان استاخی بود. (انیس الطالبین). با دوستان حق ّ استاخی نباید کرد. (انیس الطالبین). چون من بعنایت الهی در سیر به این مقام رسیدم استاخی نکردم سر نیاز و تعظیم بر آستانۀ عزّت او نهادم. (انیس الطالبین).
لغت نامه دهخدا
محبوس، مسجون، زندانی، بندی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوستاخ شود
لغت نامه دهخدا
استادی، رجوع به استادی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
منسوب به اوستا (زبان...). از زبانهای هندواروپائی ایران که اوستا کتاب مقدس زرتشتیان به آن نوشته شده. اوستایی به احتمال قوی از زبانهای نواحی شرقی ایران بوده و در آن دو لهجۀ قدیم (گاثی) و جدید میتوان تشخیص داد. تاریخ متروک شدن زبان اوستایی بدرستی دانسته نیست. کهن ترین قسمت اوستا (سرودهای زردشت) محتملاً میان قرون 10 و 6 قبل از میلاد تنظیم شده ولی قسمت عمده آن که جدیدتر است متعلق بدورۀ هخامنشی است. اوستا که تنها اثر این زبان است بخطی که در اواخر دورۀ ساسانی برای نوشتن اوستا از روی خط پهلوی تنظیم شده، نوشته شده. تحقیق زبان اوستایی با توسعۀ زبان شناسی تطبیقی پیشرفت بسیار کرده اما هنوز فهم همه نکات اوستا به آسانی ممکن نیست. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوستاخ
تصویر اوستاخ
گستاخ دلیر بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ساکن روستا کشاورز دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
دلیری جرات جسارت بی پروایی تهور، شوخی بی ادبی، لجاجت، محرمی یگانگی خودمانی شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستایی
تصویر اوستایی
منسوب به اوستا. یا زبان اوستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستاری
تصویر دوستاری
یاری رفاقت دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوستانی
تصویر بوستانی
منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
کشاورز، دهقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستاکی
تصویر دوستاکی
محبوبیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستایی
تصویر ایستایی
استاتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
Rural, Rustic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rustique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
כפרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
pedesaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ग्रामीण , देहाती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
landelijk, rustiek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сельский , деревенский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rurale, rustico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
乡村的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
wiejski, rustykalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сільський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ländlich, rustikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
田舎の , 素朴な
دیکشنری فارسی به ژاپنی