جدول جو
جدول جو

معنی اوزاعی - جستجوی لغت در جدول جو

اوزاعی
(اَ)
منسوب به اوزاع. (معجم البلدان) (انساب سمعانی) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اوزاعی
(اَ)
عبدالرحمن فقیه بن عمرو مکنی به ابوعمرو. متوفی به سال 157هجری قمری کتاب السنن در فقه و کتاب المسائل در فقه از اوست. (ابن الندیم). وی از مشاهیر فقها و زهاد عهد بنی امیه و امام شامیهاست. در بعلبک بدنیا آمد و در بیروت وفات یافت. در فقه صاحب فتوی و رأی بود. نسبت او به قبیله ای موسوم به اوزاع و به قولی به محله ای از دمشق است که اوزاع نام داشته است. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ارزان بودن، کم بهایی
عطا، بخشش، پیشکش
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایگان، مستحقّ، مناسب، سازوار، محقوق، خورا، خورند، باب، فرزام، فراخور، اندرخور، صالح، شایان، بابت
منسوب به ارزان
فقیر، درویش برای مثال به ارزانیان بخش هرچت هواست / که گنج تو ارزانیان را سزاست (فردوسی - ۶/۲۶۰)، چو بخشی به ارزانیان بخش چیز / که ایدر نمانی تو بسیار نیز (فردوسی - ۴/۳۳۷)
ارزانی داشتن (کردن): پیشکش کردن چیزی به کسی، عطا کردن، بذل کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
گروههای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بدمشق و نسبت بدان اوزاعی است. (منتهی الارب) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنی است از حمدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اوعیه. جج وعاء. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوزبکی
تصویر اوزبکی
از طایفه اوزبک ازبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاعی
تصویر ایقاعی
هماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومازی
تصویر اومازی
خر خیر از گیاهان خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزایی
تصویر سوزایی
قابلیت احتراق
فرهنگ لغت هوشیار
ولنگاری ولگردی عمل و فعل اوباش الواطی هرزگی فسق و فجور اشتغال بلهو و لعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاعی
تصویر اقطاعی
پیمانی نانپاره دار روستا خاوند
فرهنگ لغت هوشیار
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ابداع یا امور ابداعی. اموری که مقارن ماده باشد و آن دو گونه بود یکی ابداعی باشد با لذات مانند مفارقات که مبادی اولی وجودند و دیگر آنچه ابداعی بالحد باشد مانند مقادیر و اعداد. یا جسم ابداعی. یا معلول ابداعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
واجب و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ارزنده، درخور، لایق، پیشکش، کم بهایی، کم قیمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
اجباری
فرهنگ فارسی معین
((اُ))
نمونه ظاهر شده فیلم کتاب یا نشریه پیش از چاپ و انجام دادن آخرین اصلاحات در آن، نسخه تکثیر شده نقشه ساختمانی یا پوستر (در اصل نام تجارتی است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
آلتن، آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتزاعی
تصویر انتزاعی
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجاعی
تصویر ارجاعی
Referential, Referentially
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
Instrumental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اقطاعی
تصویر اقطاعی
Feudal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
Inexpensiveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
Binding, Compulsory, Mandatory, Obligatory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
дешевизна
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارجاعی
تصویر ارجاعی
ссылочный , ссылочно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
инструментальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
обязательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اقطاعی
تصویر اقطاعی
феодальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
Billigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
instrumental
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
bindend, obligatorisch
دیکشنری فارسی به آلمانی