جدول جو
جدول جو

معنی اوروق - جستجوی لغت در جدول جو

اوروق
اوروغ: پیغام داد که خدای جاوید چنگیزخان و اوروق را برکشید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و چون اوروق چنگیزخان را این دولت و سعادت دست داده ... (جامعالتواریخ)، و چگونه شاید که اوروق و اعقاب بزرگان هر قوم بر مجاری احوال پدران ... واقف و مطلع نباشند، (جامع التواریخ رشیدی)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
اوروق
ترکی خانواده دودمان خویشان خانواده دودمان خویشان اعقاب
تصویری از اوروق
تصویر اوروق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
برهنه، لخت، عریان، معرّیٰ، تهک، عور، متجرّد، ورت، پتی، لاج، رت، عاری، غوشت، لوت، لچ
اوروت کردن: پر کندن مرغ کشته
فرهنگ فارسی عمید
(وَرْوَ)
دهی جزو دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. در 12هزارگزی راه عمومی، با 1135 تن سکنه. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصول آنجا غلات، بنشن، باغات انگور، بادام، قیسی و عسل است و شغل اهالی زراعت و قالی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
اغرغ، (ناظم الاطباء)، آغروق، بنه، سازوبرگ، (سبک شناسی ج 3) : و هولاکو در مرغزار زکی از حدودهمدان آغروقها را رها کرد، (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
خاکستر.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است با جمعیت 20441 تن. کرسی ولایت اور شمال فرانسه در نورماندی کنت های اورو در ضمن پادشاهان ناوار نیز بودند (1349- 1425م.). کلیسای جامع (قرون 14 و 17م.) آن در جنگ دوم جهانی صدمه دید. (دایرهالمعارف فارسی) ، کفش. (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). پاپوش. (ناظم الاطباء) ، بادبان کشتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (انجمن آرا) ، دیگ افزار. توابل. (از ناظم الاطباء). داروی گرم مثل فلفل و دارچینی و زیره و غیره که در دیگ طعام ریزند. (برهان) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به ترکی مشمش است. (فهرست مخزن الادویه). اروک. (تحفۀحکیم مؤمن). زردآلو. و امروز ترکان اریک گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اروغ. اولاد. احفاد. خاندان: و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب). مقابل اجم ّ.
لغت نامه دهخدا
برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران. و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی، سکنۀ آن 544 تن. آب آن از رود قطور. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب بافی است. راه شوسه دارد و اتومبیل از آن می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خشک،
غوره که آن را به عربی حصرم خوانند، (سنگلاخ)، منع و حراست و به این معنی بدون اشباع مستعمل است، (سنگلاخ ص 286)، رجوع به قورق و قرق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
عطیه بن الحارث الهمدانی. محدث است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
آردی که بر کندۀ خمیر پاشند تا بجایی نچسبد، (یادداشت مؤلف)، آردی که بر سفره گسترند تا خمیر بدان نچسبد، جمع واژۀ وزیر، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به وزیر شود
لغت نامه دهخدا
اورق، خانواده، دودمان، خویشان، اعقاب: تا غایت همواره ایشان و فرزندان ایشان ملازم و مقرب حضرت هولاکوخان و اوروغ نامدار بودند، (جامعالتواریخ رشیدی)، و این ملک بر وی و اوروغ نامدار وی بر وجهی که هست مقررو مسلم بود، (همان کتاب)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جائی است در بلاد روم و اجسادی از مردگان بدانجا یافته اند پوست بر آنان ترنجیده و ناپوسیده. مردم بزیارت بدانجای روند. (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ترکی بمعنی بار و بنه. احمال و اثقال. (از فرهنگ فارسی معین). لفظ مغولی است. (یادداشت بخط مؤلف) : بعد از آن که اغروقها را آنجا بگذاشت. (جامعالتواریخ رشیدی). و هولاکوخان اغروقها را در خانقین رها کرد عازم شد. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به تاریخ غازان ص 12، 50، 130، 143، 144، 149، 158، 159، 311 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورق
تصویر اورق
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
منع کرده شده ممنوع، جایی که ورود اشخاص غیر مجاز در آن قدغن باشد، یا قورق شدن، منع شدن ممنوع بودن: قورق شد گفتگوی می بدان نحو که ساقی نامه شد از نسخه ها محو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورور
تصویر اورور
رستنی ها نباتات (بیشتر در آیین زردشتی بکار میرود)،جمع اورورها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دوده دودمان ترکی خانواده دودمان خویشان خانواده دودمان خویشان اعقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروق
تصویر اروق
اروغ، اوروغ، اوروق، خانواده، دودمان، خویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
((اُ))
برهنه، عریان
فرهنگ فارسی معین
روس اهل روسیه
فرهنگ گویش مازندرانی