جدول جو
جدول جو

معنی اوذم - جستجوی لغت در جدول جو

اوذم
(اَ ذُ)
جمع واژۀ وذم. (منتهی الارب). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوام
تصویر اوام
وام، قرض، دین، فام، پام
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
ولیمه ده تر: اولم من الاشعث. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَم م)
نعت تفضیلی است از امامت، نیکوتربه امامت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
لیالی اوم، شبهای زشت و منکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در فرانسۀ قدیم 116 لیور مع-ادل 30/594 گرم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ و فریاد کردن تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
آنکه پژول پنهان شده باشد یا وارن از بسیاری گوشت، این هنگام، آنگاه. آنگهی. حرف جواب و جزاء، و هو اماان یدل علی انشاء التسببیه بحیث لایفهم الارتباط من غیره کقولک اذن اکرمک لمن قال لک ازورک و هو حینئذ عامل یدخل علی الجمله الفعلیه فینصب المضارع بثلاثه شروط، الاول ان یکون مصدّراً والثانی ان یکون مباشراً للمضارع و لایضر الفصل بالقسم او بلاالنافیه و الثالث ان یکون المضارع (؟) بعده مستقبلا. (اقرب الموارد).
- فأذن، ناگهان. درین وقت
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
اوجم الرمل، میانه و معظم ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِ)
جمع واژۀ وذم. (المنجد). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابام. قرض و وام. (از برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) : پس خواجه ابوطاهر را بسبب صوفیان اوامی افتاد.
(اسرارالتوحید).
وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی
با وام از سخن من بستان شیرینی.
کمال اسماعیل.
تا در این شهر آمدم از بس اوام
من رهی بفروختم کاشانه را.
کمال اسماعیل (آنندراج) (انجمن آرا).
مریدی گفت اگر چیزی قبول کردی تا در وجه اوام کرده بودیم بگزاردیمی بد نبودی. (تذکرهالاولیاء).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
تشنگی یا گرمی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تشنگی. (مهذب الاسماء) ، افکندن. (برهان) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
بریده دست. (تاج المصادر) (زوزنی). بی دست: من تعلم القرآن ثم نسیه لقی اﷲ تعالی و هو اجذم (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. سکنۀ آن 198 تن و آب آن از چشمه و محصول آن برنج و مختصر ابریشم و گندم است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. اکثر سکنه در تابستان به ییلاق دره چاف رود میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وذم. رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
لئیم. (اقرب الموارد). زبون و پست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). ماء
لغت نامه دهخدا
(اُ زُ)
انگور. (غیاث اللغات). رجوع به اوزوم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ)
دلو دوال بریده. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
انگشت رفته کسی که بیماری خوره سر انگشتانش را برده باشد اجر پاداش مزد نیرمت، کابین (مهرزن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسم
تصویر اوسم
زیباتر خوشگل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورم
تصویر اورم
توده مردم، سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوام
تصویر اوام
قرض و وام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوام
تصویر اوام
وام، قرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوام
تصویر اوام
رنگ، لون
فرهنگ فارسی معین
ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداب، نقطه ای بلندی که آب از آن بیرون ریزد، آبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری که به آن ابویم
فرهنگ گویش مازندرانی