بزرگ گردانیدن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (ناظم الاطباء) ، سبکی و چالاکی نمودن در خدمت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، دفعکردن و راندن و جستن. (آنندراج). دفع کردن و راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت جوش زدن دیگ، سخت شدن گرما. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افر. (آنندراج) ، نشاط کردن شتر و فربه شدن بعد از مشقت و لاغری. افر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشاطی شدن و فربه شدن شتر از پس لاغری. (المصادر زوزنی)
بزرگ گردانیدن. (آنندراج). بزرگ داشتن. (ناظم الاطباء) ، سبکی و چالاکی نمودن در خدمت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، دفعکردن و راندن و جستن. (آنندراج). دفع کردن و راندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخت جوش زدن دیگ، سخت شدن گرما. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اَفَر. (آنندراج) ، نشاط کردن شتر و فربه شدن بعد از مشقت و لاغری. اَفَر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشاطی شدن و فربه شدن شتر از پس لاغری. (المصادر زوزنی)
جمع واژۀ وضم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تخته و بوریا و مانند آن که بروی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. رجوع به وضم شود، گول سست اندام و ناکس و فرومایه، شتر سطبر توانا. (آنندراج) ، اوغاب البیت، خنورهای خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وغب شود
جَمعِ واژۀ وَضَم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تخته و بوریا و مانند آن که بروی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. رجوع به وضم شود، گول سست اندام و ناکس و فرومایه، شتر سطبر توانا. (آنندراج) ، اوغاب البیت، خنورهای خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وغب شود
جمع واژۀ وغم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی نفس و گرانجان که ناخوش دارند آنرا و کولی و جنگ و کینه یا کینۀ جای گرفته در سینه و قهر. (آنندراج). رجوع به وغم شود
جَمعِ واژۀ وَغْم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی نفس و گرانجان که ناخوش دارند آنرا و کولی و جنگ و کینه یا کینۀ جای گرفته در سینه و قهر. (آنندراج). رجوع به وغم شود
جمع واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج). - در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن: تو در کنار من آیی من این طمع نکنم که می نیایدت از حسن وصف در اوهام. سعدی. شمایلی که نیاید بوصف در اوهام خصائصی که نگنجد بذکر در افواه. سعدی. - اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام. - اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
جَمعِ واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج). - در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن: تو در کنار من آیی من این طمع نکنم که می نیایدت از حسن وصف در اوهام. سعدی. شمایلی که نیاید بوصف در اوهام خصائصی که نگنجد بذکر در افواه. سعدی. - اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام. - اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
ارخام دجاجه بیضه ها را، زیر بال گرفتن ماکیان تخم ها را برای چوزه برآوردن. بر خایه نشستن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی). زیر بال گرفتن ماکیان بیضه را. (منتهی الارب)
ارخام دجاجه بیضه ها را، زیر بال گرفتن ماکیان تخم ها را برای چوزه برآوردن. بر خایه نشستن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی). زیر بال گرفتن ماکیان بیضه را. (منتهی الارب)