جدول جو
جدول جو

معنی اوحدالدین - جستجوی لغت در جدول جو

اوحدالدین
(پسرانه)
آنکه در دین یگانه و بی همتاست، نام عارف مشهور قرن هفتم
تصویری از اوحدالدین
تصویر اوحدالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
اوحدالدین
(اَ حَ دُدْ دی)
بلیانی. شیخ عبدالله بن ضیاءالدین مسعود از نوه های شیخ ابوعلی دقاق و از قدمای عرفای آفاق بود. بنوشتۀ بعضی شیخ صفی الدین اردبیلی صحبت وی را درک کرده است. از اشعار اوست:
حقیقت جز خدا دیدن روا نیست
که بیشک هرچه بینی جز خدا نیست
نمی دانم که عالم او شده زانک
چنین نسبت به او کردن روا نیست
نه او عالم شده نه عالم او شد
همه جز او وز او چیزی جدا نیست.
وی در سال 683 هجری قمری در دیه بلیان در یک فرسنگی کازرون وفات کردو در آنجا بقعۀ کوچکی دارد. رجوع به ریحانهالادب ج 1ص 122 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روح الدین
تصویر روح الدین
(پسرانه)
آنکه روح دین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وحیدالدین
تصویر وحیدالدین
(پسرانه)
بی نظیر و یگانه در دین، نام دانشمندی از معاصران خاقانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسدالدین
تصویر اسدالدین
(پسرانه)
آنکه در دفاع از دین مانند شیر شجاع است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واحدالعین
تصویر واحدالعین
کسی که یک چشم دارد، یک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اَعَ دُدْ دی)
یعقوب بن اسحاق یهودی مشهور به اسعد محلی منسوب بمدینۀ محله از اعمال دیار مصر. او در فضایل متمیز بود و بحکمت اشتغال و بر دقایق آن اطلاع داشت و در صناعت طب شهرت یافت و در مداوا و علاج خبیر بود و بقاهره اقامت گزید و در اول سال 598 ه. ق. بدمشق سفر کرد و مدتی آنجا بماند و بین او و بعض افاضل اطباء در آن شهر مباحثات بسیار رفت و سپس بدیار مصریه شد و در قاهره درگذشت. ابن ابی اصیبعه گوید: از نوادر معالجات نیکوی او این است که یکی از زنان اهل ما بمرضی مبتلا شد و مزاج او تغییر پذیرفت و مداوااثر نبخشید، اسعد در غیاب زن بعم من که با او دوست بود گفت: من قرص هائی دارم که مخصوصاً برای همین مرض ساخته ام و آنها او را ان شأاﷲ علاج خواهد کرد هر روز صبح قرصی با شراب سکنجبین بخورد. و قرص ها بدو داد و چون زن از آنها بخورد شفا یافت. او راست: مقاله فی قوانین طبیه و آن شش باب دارد. کتاب النزه فی حل ّ ما وقع من ادراک البصر فی البرایا من الشبه. کتاب فی مزاج دمشق و وضعها و تفاوتها من مصر و ایما اصح و اعدل و فی مسائل أخر فی الطب ّ و اجوبتها و هو یحتوی علی ثلاث مقالات. مسائل طبیه و اجوبتها که برای یکی از اطباء دمشق بنام صدقه بن میخابن صدقه السامری طرح کرده است. (عیون الانباء ج 2 ص 118 و 233). و رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 1167 و قاموس الاعلام ترکی، اسعد محلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دُدْ دی)
عبدالعزیز بن ابی الحسن علی. او از افاضل علماء و اعیان فضلاء و حادالذهن و کثیرالاعتناء به علم بود. در صناعت طب بمرتبۀ اتقان رسید و علوم حکمیه را فراگرفت و نیز در امور شرع عالم و مسموع القول بود و صناعت طب را نزد ابی زکریا یحیی البیاسی در دیار مصر آموخت و خدمت ملک مسعود اقسیس (؟) بن ملک الکامل را اختیار کرد و بااو در یمن مدتی بماند و نزد او بسیار محترم بود و احسان فراوان یافت و هر ماه او را صد دینار مصری مقرربود و تا گاه مرگ ملک مسعود در خدمت او بود، سپس ملک الکامل بدو اقطاعاتی در دیار مصریه داد که هر سال از حاصل آنها بهره مند میشد و اسعد در سلک خدمۀ او درآمد. مولد اسعدالدین در دیار مصریه در سنۀ 570 ه. ق. بود و پدر او نیز در مصر طبیب بود. شیخ اسعدالدین بعلم ادب و شعر پرداخت و اشعار نیکو دارد. ابن ابی اصیبعه گوید: نخستین بار که او را دیدم، در دمشق درمستهل رجب سنۀ 603 ه. ق. بود. او را شیخی نیکوصورت و ملیح الشیبه، تمام قامت، گندم گون، شیرین سخن و بسیارمروت یافتم و پس از این نیز او را در مصر دیدم، مرا احسان کرد و او سالهای بسیار دوست پدر من بود. وفات اسعد در قاهره بسال 635 ه. ق. روی داد. او راست:کتاب نوادرالالباء فی امتحان الاطباء که آنرا برای ملک الکامل محمد بن ابی بکر بن ایوب تصنیف کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 132، 133). و رجوع به فهرست کتاب مزبور و الاعلام زرکلی ج 2 ص 562 و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دی)
محمد بن اسحاق بن علی بن عربشاه. واعظ و عالم و جامع اقاویل مفسران و ناشر احادیث رسول خدا بود، و از زهد و معرفت نصیبی تمام داشت. او راست: کتابی در ترسل، و نیز تعلیقاتی فراوان و مجموعات و امالی داشت. وی در صفر سال 734 ه. ق. درگذشت و نزد پدرش دفن گردید. (از شدالازار ص 320). و رجوع به همین کتاب صفحۀ مذکور و حاشیۀ همان صفحه شود
شیخ، محمد بن ابی بکر الشیلی. او راست: المشرع الروی فی مناقب الساده آل ابی علوی. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(حِ دُلْ عَ)
یکچشم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واحدالعین
تصویر واحدالعین
یک چشم
فرهنگ لغت هوشیار