جدول جو
جدول جو

معنی اوجز - جستجوی لغت در جدول جو

اوجز
(اَ جَ)
موجزتر. مختصرتر. کوتاه تر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوجه
تصویر اوجه
اوجا، درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجز
تصویر موجز
مختصر، کوتاه، کلام کوتاه و مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجب ترین، لازم ترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از راجز. راجزتر. اشعر: قال ابونخیله و انا ارجزالعرب. (تاریخ ابن عساکر)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
شتر که بیماری رجز دارد. مبتلا به بیماری سرین (شتر). اشتری که در برخاستن رانهاش بلرزد. (مهذب الاسماء). آن اشتر که پایش می لرزد در وقت برخاستن. (تاج المصادر بیهقی). آن شتری که پایش میلرزد در وقت برخاستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
بزرگ سرین. (آنندراج) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (یادداشت بخط مؤلف). بزرگ سرون (سرین) . (از تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
جمع واژۀ جائز
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نیکورفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُهْ)
جمع واژۀ وجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وجه شود، (عامیانه) در تداول کودکان جراحت. ریش: دستم اوخ شده
لغت نامه دهخدا
(اَ جَهْ)
باقدرتر و باجاه تر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
رسن سطبر. (منتهی الارب). رسن ستبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
اوجم الرمل، میانه و معظم ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
رجل اوجل، مرد ترسناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
. اوجاق. اوجاغ. اجاق. دیگدان. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اجاق و اوجاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دردناکتر: ضرب الحبیب اوجع
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
اندک از طعام و شراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماذقت عنده اوجس،یعنی نزد او چیزی از طعام نچشیدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
منجزتر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دهی است از بخش جبال بارز شهرستان جیرفت با 200 تن سکنه. آب از چشمه و محصول آن چوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، اجل. (فرهنگ فارسی معین). نهایت عمر. (آنندراج). گویند: ما امدک، چند است عمر تو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جنتمور را به اقرب امد و قلت عدد مثل این بندگیها بتقدیم رسانید. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، دورترین جای. (آنندراج). ج، آماد، خشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غضب. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
ترسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعجز
تصویر اعجز
بزرگ سرین، ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجز
تصویر واجز
کوتاه: سخن
فرهنگ لغت هوشیار
وش، گزینه (وش برابر است با خوب و خوش) کوتاه: سخن کوتاه و مختصر (کلام سخن) : (... و یک باب که بر ذکر برزویه طبیب مقصور است و ببزرجمهر منسوب هر چه موجز تر پرداخته شد) (کلیله. مصحح مینوی. 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوهز
تصویر اوهز
نیکرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمتهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران میرویند اوجه وجه لی وله لو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
واجبتر، لازمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجر
تصویر اوجر
ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجس
تصویر اوجس
اندکی می، اندکی خوراک، اندکی زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجل
تصویر اوجل
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجه
تصویر اوجه
بزرگتر، با عظمت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجز
تصویر انجز
پارسی تازی شده لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجز
تصویر موجز
((جِ))
سخن مختصر و کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
اوجه، نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند، وجه، لی وله، لو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوجب
تصویر اوجب
((اَ یا اُ جَ))
واجب تر، بایسته تر
فرهنگ فارسی معین