جدول جو
جدول جو

معنی اوجا - جستجوی لغت در جدول جو

اوجا
درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
فرهنگ فارسی عمید
اوجا
نارون، (یادداشت مرحوم دهخدا)، گونه ای از نارون که در اراضی جنگلی کم ارتفاع شمال ایران فراوان است و آنرا سیاه درخت نیز نامند، خوش سایه، پشه غال، پشه وار، پشه بانه، سده، ناژبن، بوقیصا، و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 115، 120، 215 و نیز رجوع به نارون شود، موجه تر، وجیه تر و خوشگل تر
لغت نامه دهخدا
اوجا
نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمتهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران میرویند اوجه وجه لی وله لو
فرهنگ لغت هوشیار
اوجا
اوجه، نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند، وجه، لی وله، لو
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
فرهنگ فارسی معین
اوجا
نام درختی جنگلی با نام لاتین zekoa cernatadest، نارون جنگلی، نارون.، ظرف بزرگ و مسین که جهت گرم داشتن آب پیوسته در کنار آتش قرار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روجا
تصویر روجا
(دخترانه)
ستاره صبح در گویش مازندرانی، درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح میدرخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
وجل ها، خوف ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ وجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
وجع ها، دردها، بیماری ها، رنجوری ها، جمع واژۀ وجع
فرهنگ فارسی عمید
اوجاق، دیگدان، (غیاث اللغات)، اجاق، رجوع به اجاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجل. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). بیم ها و خوف ها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بازار. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجره.
لغت نامه دهخدا
چوب گاوآهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دردها. (غیاث اللغات). دردمندی ها. (آنندراج). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
اوجاغ، اجاق: مردمان دوراندیش که نمک خوار اوجاق صفویه بودند، (تاریخ گلستانه)، رجوع به اجاق شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وابو از بخش مرکزی شهرستان آمل دارای 250 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه هراز و محصول آن برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 150 تن سکنه است، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بویین شهرستان قزوین دارای 100 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است جزو دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران دارای 291 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه دارای 185 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 565 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوبا
تصویر اوبا
میلی که در بیابانها و صحاری بر افرازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودا
تصویر اودا
جمع وادی، دره ها، رودها جمع ودید دوستان دوستداران
فرهنگ لغت هوشیار
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجه
تصویر اوجه
بزرگتر، با عظمت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجل
تصویر اوجل
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجس
تصویر اوجس
اندکی می، اندکی خوراک، اندکی زمان
فرهنگ لغت هوشیار
ناچار کردن کسی را بکاری وادار ساختن کسی بانجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را بخدا سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
دردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
جمع وجل، باک ها بیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وجم، ستبرترها، دراز تر، ناکسان، کمینگان، فرسنگسارها، سنگ های بر هم نهاده کالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجر
تصویر اوجر
ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
جمع وجع، دردها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولا
تصویر اولا
نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
آنجاها
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان دابوی جنوبی بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی