جدول جو
جدول جو

معنی اهیق - جستجوی لغت در جدول جو

اهیق
(اَهَْ یَ)
درازگردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اهیق
دراز گردن
تصویری از اهیق
تصویر اهیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهیق
تصویر شهیق
فرو بردن دم ونفس، صدای حیوانات مخصوصاً صدای خر، کنایه از زشت و ناخوشایند مانند صدای خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیق
تصویر نهیق
بانگ خر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیق
تصویر انیق
زیبا و پسندیده، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اسم چند محل است: 1- اسم شهری بود که در مرز و بوم یهودا و بن یامین بطرف شمال غربی اورشلیم در نزدیکی سوکوه واقع بود و الاّن آنرا بلدالفوقه گویند که در آنجا اسرائیلیان از فلسطینیان شکست یافته... تابوت عهد نیز از ایشان گرفته شد و هر دو پسر عیلی هلاک گشتند. 2- شهری در یزرعیل در نزدیکی شونم که در حوالی آن شاؤل و یوناتان بقتل رسیدند. 3- اسم شهری بود که در قسمت سبط و در مرز و بوم شمالی کنعان بود. بعضی را گمان چنان است که افیق همان افقا می باشد که بهیکل زهره شهرت یافته بود. و بسیاری از آثار و خرابه های آن تا امروز باقی است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود. 4- اسم قصبه ایست که در سر وادی افیق بمسافت 6 میل بطرف شرقی دریای جلیل واقع می باشد و احتمال میرود که همان جایی باشد که بن هدد عساکر آرامیان را جمع نمود. 5- اسم قصبه ای از اعمال کنعان است که یوشع شهریار آنرا بقتل رسانید و احتمال میرود که این همان افیقه باشد که در نزدیکی تفوح در کوههای یهودا واقعو در نزدیکی حبرون می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مصغر اورق. اشترک خاکسترگون. وریق: جأنا بام ّالرﱡبیق علی اریق، آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ یَ)
تنگ تر. دشوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- امثال:
اضیق من النخروب.
اضیق من تسعین.
اضیق من خرت الابره.
اضیق من زج ّ.
اضیق من سم الخیاط.
اضیق من ظل ّالرمح. (فرائدالادب المنجد).
اضیق من مبعج الضّب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
اشتر تشنک زده. ج، هیم. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
شب بی ستارگان. (منتهی الارب) (آنندراج). شب بی ستاره. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ)
مصغر اهل. (ناظم الاطباء). رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
ریگ فروریخته. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مرد لاغرمیان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، هیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
نیک فراخ عیش و نیکوحال.
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مرد دلیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی باک. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مهیب تر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بهیبت تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فمارأی لناس محتسباً اهیب منه. (معالم القربه ص 13) ، جمع واژۀ آخر. (آنندراج) ، جمع واژۀ اخیر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در نهایت کرم یا علم شونده یا در غایت فصاحت وفضایل شونده. مؤنث: افیقه. (از منتهی الارب). کسی که در نهایت فصاحت و فضایل باشد. و کسی که در نهایت کرم و علم شود. (ناظم الاطباء). آفق. (منتهی الارب) ، به کشیدن دادن ستور کسی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراخ شدن باران، پیش آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پوستی که دباغت او تمام نشده باشد. (آنندراج). پوست نیم پیراسته یا پوستی که آن را نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پوست ناتمام پیراسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، اقاحی الامر،اول کار. اوایل کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دم فرو بردن، بانگ گوشخراش، واپسین آواز خر نفس کشیدن داخل شدن هوا در ریتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیق
تصویر نهیق
بانگ خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیب
تصویر اهیب
ترسناکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیغ
تصویر اهیغ
فرا خزی، فراخسال، آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیف
تصویر اهیف
باریک میان موی میان میان باریک کمر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیم
تصویر اهیم
شب بی ستاره سیاه شب تشنه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیق
تصویر انیق
پسندیده، تعجب آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیق
تصویر الیق
شایسته تر سزاوارتر درخشش آذرخش در خورتر سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
تنگ تر تنگتر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیق
تصویر رهیق
شراب، باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیق
تصویر نهیق
((نَ))
بانگ خر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهیق
تصویر شهیق
((شَ))
نفس کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیق
تصویر انیق
خوش آیند، شگفت آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیق
تصویر الیق
((اَ یَ))
درخورتر، سزاوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
((اَ ض ِ))
تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهیق
تصویر رهیق
((رَ))
خمر، باده
فرهنگ فارسی معین