جدول جو
جدول جو

معنی اهیف - جستجوی لغت در جدول جو

اهیف
(اَهَْ یَ)
مرد لاغرمیان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، هیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اهیف
باریک میان موی میان میان باریک کمر باریک
تصویری از اهیف
تصویر اهیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باهیف
تصویر باهیف
(پسرانه)
بادام (نگارش کردی: باه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیف
تصویر الیف
الفت گرفته، خوگرفته، یار، دوست، همدم
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
وهف. برگ برآوردن گیاه و سبز شدن و گوالیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
درازگردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نرم و نازک اعضا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
اشتر تشنک زده. ج، هیم. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
شب بی ستارگان. (منتهی الارب) (آنندراج). شب بی ستاره. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ)
مصغر اهل. (ناظم الاطباء). رجوع به اهل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
ریگ فروریخته. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
نیک فراخ عیش و نیکوحال.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مرد دلیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی باک. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مهیب تر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بهیبت تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فمارأی لناس محتسباً اهیب منه. (معالم القربه ص 13) ، جمع واژۀ آخر. (آنندراج) ، جمع واژۀ اخیر. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
بی باران: بلد احیف، شهر بی باران.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوست. مونس. ج، الائف. (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آهن نرم، جمع واژۀ هلال. بمعنی ماه نو یا ماه دوشبه و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به هلال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَبْ بُ)
در باد گرم مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). سموم زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(اُ)
صورتی از اریب در تداول زنان. وریب. مورب. کج. قناس: اریف بریده، یعنی یک سوی آن پهن تر و یک سوی باریکتر و تنگ تر است. ابن العوام در کتاب الفلاحه خود کلمه ((وراب)) را آورده است و دزی در ذیل قوامیس عرب ((فی وراب)) بمعنی جهت مورب آورده است. ولی ظاهراً اصل این کلمه همان اریف و اریب پارسی است و مورّب عربی نیز نعت منحوت است از این اصل
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
نامی از نامهای مردان عرب و از جمله نام مجفربن کعب بن عنبر تمیمی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسیر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجف
تصویر اهجف
لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیب
تصویر اهیب
ترسناکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیغ
تصویر اهیغ
فرا خزی، فراخسال، آب بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیق
تصویر اهیق
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیم
تصویر اهیم
شب بی ستاره سیاه شب تشنه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوگر خو گرفته یار خوگر خوگیر معتاد، دمساز دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیف
تصویر اسیف
اندوهناک، نازکدل، گرفتار، خشمگین، پیر رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریف
تصویر اریف
اریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیف
تصویر اخیف
برادران مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیف
تصویر الیف
خوی گرفته، معتاد، همدم، دوست
فرهنگ فارسی معین