آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خیفاء.
آنکه یک چشم سیاه و چشم دیگر ازرق دارد از مردم و اسب و جز آن. آنکه یک چشم سیاه دارد و دیگر سبز. (زوزنی) (مؤید الفضلاء). چشمی سیاه و چشمی ازرق. آنکه یک چشم کبود دارد و دیگر چشم سیاه. اسبی که یک چشمش سیاه و یک کبود یا سفید باشد. مؤنث: خَیْفاء.
صورتی از اریب در تداول زنان. وریب. مورب. کج. قناس: اریف بریده، یعنی یک سوی آن پهن تر و یک سوی باریکتر و تنگ تر است. ابن العوام در کتاب الفلاحه خود کلمه ((وراب)) را آورده است و دزی در ذیل قوامیس عرب ((فی وراب)) بمعنی جهت مورب آورده است. ولی ظاهراً اصل این کلمه همان اریف و اریب پارسی است و مورّب عربی نیز نعت منحوت است از این اصل
صورتی از اریب در تداول زنان. وُریب. مورب. کج. قناس: اریف بریده، یعنی یک سوی آن پهن تر و یک سوی باریکتر و تنگ تر است. ابن العوام در کتاب الفلاحه خود کلمه ((وُراب)) را آورده است و دزی در ذیل قوامیس عرب ((فی وراب)) بمعنی جهت مورب آورده است. ولی ظاهراً اصل این کلمه همان اریف و اریب پارسی است و مورَّب عربی نیز نعت منحوت است از این اصل