جدول جو
جدول جو

معنی اهماج - جستجوی لغت در جدول جو

اهماج
(اِ تِ)
پنهان داشتن، آهنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). قصد کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، افتادن چیزی، فرود آوردن دم شمشیر را بر کسی، دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی، اشاره کردن بدست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشارت کردن. (آنندراج) ، دوست داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اهماج
کوشش در رفتن پنهان کردن
تصویری از اهماج
تصویر اهماج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اماج
تصویر اماج
آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
فروگذاشتن، واگذاشتن، در کاری یا دربارۀ چیزی سستی و تنبلی و سهل انگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
اماج ها، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند، جمع واژۀ اماج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
در بحر هزج شعر گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، منزل اهل، جای باش کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بخود فروگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فروگذاشتن چیزی را بخود. (از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). فروگذاشتن. (مؤید) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). بخود واگذاشتن یا رها کردن چیزی را و بکار نبردن آن را بعمد یا نسیان. (از اقرب الموارد). گذاشتن چیزی را و باستعمال ناداشتن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت بر زمین زدن اسب سم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
بسیار راندن شتر را در نیمروز چندانکه سرگشته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جلاد. میرغضب. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) :
سرت را بریده بخوار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن.
فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ص 93)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غمناک کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی) (از آنندراج). اندوه گین گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) :
گاه در کاچی شدم گه در اوماج
ساعتی در کاک روزی در کماج،
بسحاق اطعمه،
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان داشتن سخن و خنده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه دریدن و کهنه گردانیدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هم ء، به معنی جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کوشیدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست شدن از گرمی و جز آن، باردار کردن گشن ناقۀ بنت لبون را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بهشت (؟). (جهانگیری) (شعوری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هم ّ، به معنی پیر فانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اندماج. درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن. (منتهی الارب). دررفتن در چیزی.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خشک گیاه و یا زردگیاه یافتن زمین را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
محکم گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
دوسیدن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اضماج به زمین، چسبیدن بدان. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهتماج
تصویر اهتماج
سست شدن از گرمی گرما زدگی، پژمریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوماج
تصویر اوماج
قسمی آش که با آرد گندم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلاج
تصویر اهلاج
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماء
تصویر اهماء
جامه دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمات
تصویر اهمات
نهانداشت سخن یا خنده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهماد
تصویر اهماد
ماندگاری شتاب در رفتن باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
فرو گذاشتن، بخود واگذاشتن، چیزی را رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمام
تصویر اهمام
اندوهگین کردن به مرگ نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمال
تصویر اهمال
((اِ))
فرو گذاشتن، سرسری کاری را انجام دادن، بی پروایی کردن، سهل انگاری، جمع اهمالات
فرهنگ فارسی معین
تسامح، تعلل، تغافل، تکاهل، تنبلی، تهاون، سستی، طفره، غفلت، فرویش، کاهلی، کوتاهی، مسامحه، مماشات، مماطله
فرهنگ واژه مترادف متضاد