نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. (از ناظم الاطباء).
نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. (از ناظم الاطباء).
سزاوار بودن. لیاقت. شرافت. (غیاث اللغات) (آنندراج). شایستگی. لیاقت. قابلیت. سزاواری. استحقاق. (ناظم الاطباء). صالحیت. صلاحیت. درخوری. اهلیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). و اتفاق کردند که او را استحقاق و اهلیت این منزلت هست. (کلیله و دمنه). صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را اندر او اهلیت صاحبقرانی بود وهست. سوزنی. چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل دم اهلیت اخوان چکنم. خاقانی. نیست در حلقۀ جهان یک اهل پای اهلیت از میان برگیر. خاقانی. گفت من خویشتن را اهلیت آن نمی بینم که بر شیخ روم... (تذکره الاولیاء). پس تفحص کرد کاین سعی که بود شاه را اهلیت من که نمود. مولوی. گفت این طایفۀ خرقه پوشان امثال حیوانند اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان). نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقۀ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم اهلیت و استحقاقش بگفتم. (گلستان). و از جملۀ مقربان بار گیتی مدار و باریافتگان... و مواجب محرران و منشیان دارالانشاء و اهلیت و قابلیت ایشان بمقرب الخاقان مزبور متعلق است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 25) ، هر چیز که زود از دست برود و از انتفاع بازماند و شکسته شود. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، دولت. (ناظم الاطباء) (برهان) ، عشق و رسوائی. (هفت قلزم) (برهان) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). رسوایی. (فرهنگ شعوری). رسوایی و فضیحت. (آنندراج) (انجمن آرا). شعوری برای معنی رسوایی این دو بیت را از باباطاهر شاهد آورده است: زخم اهنامه مستوران چه دانند اوج دیدار او دونان چه دانند. باباطاهر. شاخ اهنامه بی ما برنگیری ز هر باران صدف گوهر نگیری. باباطاهر. (شعوری ج 1 ورق 131) لیکن در مجموعۀ ابیات باباطاهر دیده نشد
سزاوار بودن. لیاقت. شرافت. (غیاث اللغات) (آنندراج). شایستگی. لیاقت. قابلیت. سزاواری. استحقاق. (ناظم الاطباء). صالحیت. صلاحیت. درخوری. اهلیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). و اتفاق کردند که او را استحقاق و اهلیت این منزلت هست. (کلیله و دمنه). صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را اندر او اهلیت صاحبقرانی بود وهست. سوزنی. چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل دم اهلیت اخوان چکنم. خاقانی. نیست در حلقۀ جهان یک اهل پای اهلیت از میان برگیر. خاقانی. گفت من خویشتن را اهلیت آن نمی بینم که بر شیخ روم... (تذکره الاولیاء). پس تفحص کرد کاین سعی که بود شاه را اهلیت من که نمود. مولوی. گفت این طایفۀ خرقه پوشان امثال حیوانند اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان). نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقۀ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم اهلیت و استحقاقش بگفتم. (گلستان). و از جملۀ مقربان بار گیتی مدار و باریافتگان... و مواجب محرران و منشیان دارالانشاء و اهلیت و قابلیت ایشان بمقرب الخاقان مزبور متعلق است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 25) ، هر چیز که زود از دست برود و از انتفاع بازماند و شکسته شود. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، دولت. (ناظم الاطباء) (برهان) ، عشق و رسوائی. (هفت قلزم) (برهان) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). رسوایی. (فرهنگ شعوری). رسوایی و فضیحت. (آنندراج) (انجمن آرا). شعوری برای معنی رسوایی این دو بیت را از باباطاهر شاهد آورده است: زخم اهنامه مستوران چه دانند اوج دیدار او دونان چه دانند. باباطاهر. شاخ اهنامه بی ما برنگیری ز هر باران صدف گوهر نگیری. باباطاهر. (شعوری ج 1 ورق 131) لیکن در مجموعۀ ابیات باباطاهر دیده نشد