جدول جو
جدول جو

معنی اهلی - جستجوی لغت در جدول جو

اهلی
ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانه ها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
فرهنگ فارسی عمید
اهلی
(اَ)
نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اهلی
مانوس، مقابل وحشی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
فرهنگ لغت هوشیار
اهلی
رام و مطیع
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
فرهنگ فارسی معین
اهلی
آرام، رام
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
اهلی
آمخته، دست آموز، رام، محلی، ولایتی
متضاد: وحشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهلی
محلّيٌّ
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به عربی
اهلی
Tame, Tamed
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اهلی
apprivoisé
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اهلی
addomesticato
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اهلی
پالتو
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به اردو
اهلی
ручной , одомашненный
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به روسی
اهلی
zahm, gezähmt
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به آلمانی
اهلی
приручений
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اهلی
oswojony
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به لهستانی
اهلی
驯服的 , 被驯化的
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به چینی
اهلی
পোষা , শান্ত
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به بنگالی
اهلی
manso, domesticado
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اهلی
mfarakani, mkweli
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اهلی
evcilleştirilmiş
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اهلی
길들여진
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به کره ای
اهلی
飼いならされた
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اهلی
מאולף , מְבוּיָּשׁ
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به عبری
اهلی
manso, domesticado
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اهلی
jinak
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اهلی
เชื่อง
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به تایلندی
اهلی
tam
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به هلندی
اهلی
पालतू
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
داشتن لیاقت و صلاحیت برای امری، شایستگی، سزاواری
فرهنگ فارسی عمید
(قُوْ وَ کَ دَ)
سزاوار بودن. لیاقت. شرافت. (غیاث اللغات) (آنندراج). شایستگی. لیاقت. قابلیت. سزاواری. استحقاق. (ناظم الاطباء). صالحیت. صلاحیت. درخوری. اهلیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). و اتفاق کردند که او را استحقاق و اهلیت این منزلت هست. (کلیله و دمنه).
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحبقرانی بود وهست.
سوزنی.
چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل
دم اهلیت اخوان چکنم.
خاقانی.
نیست در حلقۀ جهان یک اهل
پای اهلیت از میان برگیر.
خاقانی.
گفت من خویشتن را اهلیت آن نمی بینم که بر شیخ روم... (تذکره الاولیاء).
پس تفحص کرد کاین سعی که بود
شاه را اهلیت من که نمود.
مولوی.
گفت این طایفۀ خرقه پوشان امثال حیوانند اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان). نزدیک صاحبدیوان رفتم بسابقۀ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم اهلیت و استحقاقش بگفتم. (گلستان). و از جملۀ مقربان بار گیتی مدار و باریافتگان... و مواجب محرران و منشیان دارالانشاء و اهلیت و قابلیت ایشان بمقرب الخاقان مزبور متعلق است. (تذکرهالملوک چ 2 ص 25) ، هر چیز که زود از دست برود و از انتفاع بازماند و شکسته شود. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) ، دولت. (ناظم الاطباء) (برهان) ، عشق و رسوائی. (هفت قلزم) (برهان) (از ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء). رسوایی. (فرهنگ شعوری). رسوایی و فضیحت. (آنندراج) (انجمن آرا). شعوری برای معنی رسوایی این دو بیت را از باباطاهر شاهد آورده است:
زخم اهنامه مستوران چه دانند
اوج دیدار او دونان چه دانند.
باباطاهر.
شاخ اهنامه بی ما برنگیری
ز هر باران صدف گوهر نگیری.
باباطاهر.
(شعوری ج 1 ورق 131)
لیکن در مجموعۀ ابیات باباطاهر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاهلی
تصویر جاهلی
نادانی، بخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
لیاقت، سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیه
تصویر اهلیه
سزاواری شایستگی در خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلیت
تصویر اهلیت
((اَ یَّ))
شایستگی، لیاقت
فرهنگ فارسی معین
خبرگی، سزاواری، شایستگی، لیاقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد