جدول جو
جدول جو

معنی اهلوب - جستجوی لغت در جدول جو

اهلوب(اِ لَ)
بلغت ژند و پاژند بهشتی را گویند که در مقابل دوزخی است. اهلبوب. (هفت قلزم). هزوارش و مصحف اهلنوب. و رجوع به اهلبوب شود
لغت نامه دهخدا
اهلوب(اُ)
حال. گونه. ج، اهالیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
طرز، طریقه، شیوه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
بلغت زند و پازند بهشتی را گویند که در مقابل دوزخی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بهشت موعود. (فرهنگ ضیاء). بهشت و آسمان. (ناظم الاطباء). هزوارش اهلنوب، اهلوب و صور دیگر. پهلوی: اشوک به معنی پاک و مقدس پس اهلبوب تصحیفی است از اهلنوب و معنی آن هم اعم است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیارموی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه همه تن او موی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریح الوب، باد سرد که خاک را ببرد، الکه و یورت و محله: از راه گرجستان به دربند رفت و از آنجا به الوس ازبک درآمد. (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترکی است بمعنی شده. (غیاث اللغات). در زبان کنونی آذربایجان اولوب نویسند ازمصدر اولماق، و دو معنی دارد: ’شده است’ و ’شدن’
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برکنده موی. (منتهی الارب). اسب دنبال کنده. (مهذب الاسماء). اسب که ’هلب’ او برکنده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناچیز. باطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اهل. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهل شود، با ساز و آلات بسیار. با کبر و عجبی نامطبوع. با اسباب و اشیائی زائد و فضول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- پراهن و تلپ، پرتکبر. پرتبختر.
- ، بسیارساز و برگ
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گونه. (ربنجنی) (السامی فی الاسامی) (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی) (منتهی الارب). راه. (وطواط) (منتهی الارب). طریق. شیوه. منوال. طرز. نمط. وضع. (غیاث). طور. روش. (منتهی الارب). و تیره. سبک. هنجار. نهج. منهج. سان. وجه. مذهب. سیرت. رسم: و از اسلوب کتاب فراتر نشوی و از تکلف و تصلف مجانبت نمایی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). ج، اسالیب.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است. (منتهی الارب) (آنندراج). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفتۀ بعضی آغاز دویدن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن که با شوی نزدیکی نماید، زن که از شوی کناره گزیند. از اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
راه، روش، طریق، طرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلوب
تصویر اسلوب
((اُ))
شیوه، روش
فرهنگ فارسی معین
راه، روش، رویه، سبک، سیاق، شیوه، طرز، طریق، طریقه، گونه، متد، نحو، نمط، نهج، وضع
فرهنگ واژه مترادف متضاد