جدول جو
جدول جو

معنی اهضام - جستجوی لغت در جدول جو

اهضام(اِ تِ تا)
دندان شیر افکندن شتر و آمدن به سال پنجم یا ششم و برآوردن غیر آن
لغت نامه دهخدا
اهضام(اَ)
جمع واژۀ هضم و هضم وزمین پست و هموار.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهرام
تصویر اهرام
هرم ها، اجسام مخروطی شکل با مثلث هایی که همه به یک راس مشترک منتهی شوند، جمع واژۀ هرم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ هضب و جج هضبه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هضب و هضبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گواریدن و گوارد شدن. (منتهی الارب). گوارا شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طعام سریعالانهضام، طعام زودگوارا در برابر بطی ٔ الانهضام. (آنندراج). طعام زودگذرنده و گوارا. (ناظم الاطباء). گوارنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). گواریده شدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ یَ)
شکستن دندان از بن یا مقدم دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هجم. کاسۀ بزرگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هجم شود، شتاب باریدن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن بر کسی یا بر چیزی بناگاه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تخته و بوریا و مانند آن که بروی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. رجوع به وضم شود، گول سست اندام و ناکس و فرومایه، شتر سطبر توانا. (آنندراج) ، اوغاب البیت، خنورهای خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وغب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلم گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هدم. جامۀ کهنه و در پی کرده یا خاص است به گلیم پشمینه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامه های کهنه. (مؤید). و رجوع به هدم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت آزمند گشن گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت آزمند گشن گشتن ناقه. مهدم، نعت است از آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه شیراز به بوشهر میان کلیه و بوشهر در 233هزارگزی شیراز واقع شده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، مجازاً، به معنی توپ آهنین است که از آلات معظمۀ جنگ است. (از انجمن آرا) :
اهریمن رویینه تن تنین آهن پیرهن
آتش فشانان از دهن چون کام اژدرها شده.
؟ (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هرم که تثنیۀ آن هرمان باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به هرم شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ءَ)
پیر و کلان سال گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت پیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیر کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروههای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اهل بیوتات در حکومت عباسی اشراف و بزرگانی را میگفتند که از خاندان هاشم نباشند و بنی هاشم را اهل الخلیفه می گفتند و اعیان و اشرافی که بطریقی غیر از نسب بقریش نسبت می یافتند و از بنی هاشم نبودند اهل بیوتات خوانده میشدند، که آنان را از جانب خلیفه عطایا و رواتب بود لیکن نه بسان بنوهاشم. (تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5ص 21) : جواب این فصل آن است که معلوم است در شهر قم که همه شیعه اند آثار اسلام و شعار دین و قوت اعتقاد چگونه باشد از جوامع...و مدرسه های معروف معمور... و نمازکنندگان به شب و اهل بیوتات از علوی و رضوی و تازی و دیالم و غیرهم. (نقض الفضائح ص 164)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسخن درآمدن و تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غمناک کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی) (از آنندراج). اندوه گین گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
ریزان شدن ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
آراسته و مرتب کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
آنکه سر و پهلویش بهم درشده باشد. (المصادر زوزنی). باریک شکم و تهیگاه و بهم درآمده پهلو و شکم باریک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). باریک میان. مؤنث آن، هضماء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ضد احزم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هم ّ، به معنی پیر فانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
وضم ساختن جهت گوشت یا نهادن بر آن، (از ’وض م’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهدام
تصویر اهدام
جمع هدم، جامه های کهنه، گلیم های پشمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
اجسام مخروطی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهمام
تصویر اهمام
اندوهگین کردن به مرگ نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضام
تصویر اوضام
جمع وضم، دیگپوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهضام
تصویر انهضام
تحلیل رفتن غذا، هضم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهضم
تصویر اهضم
باریک میان درشت دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضام
تصویر هضام
داروی گوارش گوارنده، پر هزینه پر ریخت و پاش مرد، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجام
تصویر اهجام
جمع هجم، پیلپا ها، قدح بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهضام
تصویر انهضام
((اِ هِ))
هضم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
جمع هرم
فرهنگ فارسی معین